رمان 💖♥مریکت♥💖 پارت 7
😄 Hello my friend's 😄
لایکا سه تا بود ولی عیب نداره 😁
راستی بابت غلط املایی ها ساری کاره گوشیه خرابمه 😐😅
خب :
I was five and he was six We rode on horses made of sticks
پنج ساله بودم و اون شیش ما اسب های چوبیمون رو می تازوندیم
He wore black and I wore white… He would always win the fight
اون سیاه می پوشید و من سپید اون همیشه توی جنگ برنده بود
Bang bang! he shot me down… Bang bang! I hit the ground
اون به من شلیک می کرد بنگ بنگ من به زمین می خوردم… بنگ بنگ
Bang bang! that awful sound… Bang bang! my baby shot me down
اون صدای مهیب؛ بنگ بنگ عشق من بهم شلیک می کرد بنگ بنگ
Seasons came and changed the time When I grew up; I called him mine
فصل ها هی اومدن و زمونه عوض شد وقتی که بزرگ شدم گفتم بهش که تو مال منی
?He would always laugh and say Remember when we used to play
اون همیشه می خندید و می گفت؛ بازی هامونو یادت میاد؟
Bang bang! he shot me down… Bang bang! I hit the ground
من بهت شلیک می کردم بنگ بنگ تو می افتادی زمین بنگ بنگ
Bang bang! that awful sound… Bang bang! my baby shot me down
اون صدای مزخرف! بنگ بنگ من همیشه بهت شلیک می کردم… بنگ بنگ
Music played; and people sang Just for me… the church bells rang
موزیک نواخته شد آدم ها آواز خوندند کلیسا فقط واسه من ناقوس زد
Now he’s gone; I don’t know why And till this day sometimes I cry
حالا اون رفته و من نمی دونم چرا و تا این روز بعضی وقتا؛ می زنم زیر گریه
He didnt even say goodbye… He didnt take the time to lie
اون حتی یه خداحافظی هم نکرد حتی وقتی هم نگذاشت تا دروغی بگه
Bang bang! he shot me down… Bang bang! I hit the ground
اون به من شلیک می کرد بنگ بنگ من به زمین می خوردم… بنگ بنگ
Bang bang! that awful sound… Bang bang! my baby shot me down
اون صدای مهیب بنگ بنگ عشق من بهم شلیک می کرد