عاشقتم کت!💓p2

🍫Helen🍫 · 21:18 1400/08/14

سلام 

بعله رسیدیم پارت جدید 

اهم در مورد داستان بگم که مرینت ۱۶ سالشه آدرین هم ۱۷ سالشه 

و این که یه بخش داستان قراره سورپرایز بشید اونایی که داستان های شیطانی و خون آشامی دوست دارن حتما بخونن 😐ورود بی جنبگان ممنون می‌باشد😐⛔

حالا خیلی هم ترسناک نیست ژانر کمدی و عاشقانه داره و کمی تخیلی😐👌

از زبان آدرین...

مطمئن بودم که مرینت ناراحته و از جایی که به لطف لیدی باگ خودم هم همچین حسی رو تجربه کرده بودم ،درکش میکردم

دیدم نرده های بالکن تکیه داده بی صدا پشتش وایسادم 

🐈: داری گریه می‌کنی؟

🐞: کت؟! چیز نه گریه نمیکنم خوابم میومد چشام خیس شد 

سریع با دستش اشکشو پاک کرد 

نیشمو باز کردم و گفتم

🐈: دروغ میگی ؟! 

🐞: نه یعنی خب...آدم بعضی وقتا نیاز داره که گریه کنه تا خالی بشه :)

🐈: میو کی پرنسس منو ناراحت کرده

🐞: بیخیال کت

🐈:هوم...

🐈: میگما بستنی دوست داری

یه چشمک دختر کش زدم 

🐞: ها؟خب آره

🐈: پس...

از زبان مرینت...

اومد جلو و بلندم کرد و محکم توی بغلش گرفت منم از ترس این که نیوفتم دستمو دور گردنش حلقه کردم و حرکت کرد، سرخ شدم آخه خجالت می کشیدم... •-•

رفتیم روی پل هنر که معروف بود به پل قفل عشق 

آندره پیشتر وقتا اونجا بستنی میفروشه 

🐈: سلام

🍦: کت نوار و مرینت!

🐈: آندره یه بستنی خوشمزه واسه یه بانوی ناراحت می‌خوام😀

🍦: البته زرد به رنگ موهاش سبز به رنگ چشمام و قرمز به رنگ عشق(من: از خودم در آوردم😌)

🍦: و تو کت نوار بلوبری و شکلات و وانیل (من: مثلاً رنگ لباس مرینت😌)

🐈🐞: ممنون آندره 

🍦: البته ترجیح میدارم یه بستنی عاشقانه بهتون بدم! (من: ایول آندره هم مریکت شیپره😂)

حول کرده گفتم

🐞: نه نه من و کت فقط دوستیم (من: جاست... سی بل : برو کنار می‌خوام مرینتو بکشممم)

🐈: آره راست میگه

چه حرفا منو کت؟! عاشق؟ شتر در خواب بیند پنبه دانه 

ولی انصافا بستی خوشمزه ای بود (من: دل و رودت نریخت بیرون با اون همه ترکیب بی ربط میوه ها :| )

بعد خوردن بستنی کت منو رسوند خونه 

🐈: خب دیگه خداحافظ پرنسس

یه لبخند دختر کش تحویلم داد•-•

🐞: کت

🐈: بله

🐞: ممنونم :)

🐈: خواهش میکنم😜

رفت...خب واقعا بلده چجوری حالمو خوب کنه 

*صبح* 

با صدای آلارم بیدار شدم آهنگ آلارمم واقعا رو مخه چون بقیه آهنگ ها مثل لالایی میمونه واسم، این آلارم رو گذاشتم با یه پرش خودمو انداختم تو دوستشویی و دست و صورتم رو شستم تیکی هنوز خواب بود رفتم پایین و روی میز صبحانه نیستم صبح بخیر همگی 

تام و سابین: صبح بخیر 

بعد خوردن صبحانه کیفمو برداشتم و تیکی رو بیدار کردم تیکی هم سریع پرید تو کیفم و. راه افتادم سمت مدرسه آلیا جلوی در مدرسه منتظر بود 

🐞:سلام

منتظر بودم به خاطر دیر کردنم چند تا فحش مهمونم کنه که با کمال تعجب عصبی گفت

آلیا: علیک زود باش یه نفر کارت داره

🐞:کی؟

آلیا: میفهمی

منو حل داد جلو که دیدم داریم می ریم سمت آدرین فهمیدم چه خبره اخمی کردم و رفتم پیشش

🐈: سلام

🐞: سلام

🐈: مرینت من...(مکث کردن)معذرت می‌خوام

🐞: به خاطر این که دوسم نداری؟هه

بدو این که اجازه بدم حرفی بزنه راهمو کشیدم و رفتم

چند روز گذشت و منم کم کم آدرین رو فراموش کردم یه عقاب همیشه تنهاست (من: عقاب خودش زن و بچه داره😐😂)

تمام برای بعدی  11 تا کامنت 5 تا لایک😀