🍲رستوران عشق 💓 p8
برید ادامه 👇
p8
در خانه آدرین ....
🐈: سلام مامان سلام بابا
(.🐰: امیلی 🐺: گابریل )
🐰: سلام 😊
🐺: سلام میگم چه خبر از محل کار 😐
🐈: هیچی کار دیگه 😐
🐥: آره هیچ خبری نیست فقط یه دختر خیلی خوشگل اونجا کار میکنه 😂
🐰: ا..ا.. پسرم نکنه عاشقش شدی 😕
🐈: نه مامان حرف این جوجه رو گوش نکن 😠
🐰: باشه😐
روز بعد در رستوران....
از زبان مرینت...
🐈: مرینت بیا تو دفترم 😐
🐞: باشه😐
داخل دفتر...
رفتم داخل پشت میز نشسته بود
🐞:کاری داشتی😕
🐈: بعد رستوران یکم وقت داری؟😐
.🐞:البته چرا میپرسی😕
🐈: میای بریم یه رستوران دیگه برای خوردن غذا 😏
🐞: امممم مثل یه قرار😕😏
🐈:شاید😏
در رستوران دیگه...
🐈: خب راستش من گشنمه یه چیزی سفارش بدیم 😋
🐞: اممم راستش منم گشنمه 😋😐
🐈: باشه پس آقا منو رو بیارین 😐
موقع خوردن غذا ..
🐈: راستی امروز آخر هفته ست گفته بودی پستت بیشتر بشه 😐
🐞: آها آره 😐
داشتم غذا رو میخوردم که احساس خفگی کردم
🐞: تو.. تو این غذا فلفل هست؟😮😖
🐈:آره چطور چرا صورتت قرمز شده😮
🐞:من به فلفل حساسیت دارم میشه ....واسم آب بریزی؟😖
🐈: آآره 😮
سریع از تو کیفم قرصم رو در آوردم و خوردم
🐈:خوبییی😕
🐞:آره😊
پارت بعدی جنجال به پا میشود😲😂