رهایی p2
همه چی آروم آروم آروم رقم خورد این عقلمو از سرم برد
همه چی تو یه لحظه یه لحظه یه لحظه دیوونگی محضه
همه چی آروم آروم آروم رقم خورد این عقلمو از سرم برد
همه چی با یه خنده یه خنده یه خنده جونم به جونش بنده
دیوونه ی یه دنده
بگو کی مثل من با تو تا میکنه سر تو دعوا میکنه
و هر جا بری پشتت میاد واست غوغا میکنه
با یه دست پس میزنی خب چرا بعد پیش میکشی
حواست نیستش داری شهرو به آتیش میکشی
بگو کی مثل من با تو تا میکنه سر تو دعوا میکنه
و هر جا بری پشتت میاد واست غوغا میکنه
با یه دست پس میزنی خب چرا بعد پیش میکشی
حواست نیستش داری شهرو به آتیش میکشی
داری شهرو به آتیش میکشی با یه دست پس میزنی
پیش میکشی داری شهرو به آتیش میکشی
با یه دست پس میزنی پیش میکشی شهرو به آتیش میکشی
بسه این دلمه دستت تو که میدونی دلم به چشم تو و خنده هات وصله
ببین بالای بالاست ضربان قلبم من که قبلا سر تو یه شهرو شیدا کردم
هی داد و فریاد زدم واست آهنگ شاد زدم بیخیال اونایی که سر من باهات بدن
بگو کی مثل من با تو تا میکنه سر تو دعوا میکنه
و هر جا بری پشتت میاد واست غوغا میکنه
با یه دست پس میزنی خب چرا بعد پیش میکشی
حواست نیستش داری شهرو به آتیش میکشی
بگو کی مثل من با تو تا میکنه سر تو دعوا میکنه
و هر جا بری پشتت میاد واست غوغا میکنه
با یه دست پس میزنی خب چرا بعد پیش میکشی
حواست نیستش داری شهرو به آتیش میکشی
داری شهرو به آتیش میکشی با یه دست پس میزنی
پیش میکشی داری شهرو به آتیش میکشی
اسم اون دختر آماندا بود و اسم اون پسر متیو بود . سال ها گذشت آماندا و متیو بزرگ شدن و باهم به شهر رفتن اونجا آماندا با یه پسری به نام ( نگو نگو چیهچیه آماندا خانم چشمم روشن عجب غلطا / ببند دهان گشادن را / ادب / الان فوش دادی ؟/ نه گفتم بی ادب 😁/ ببند آن نیش را که تا مرز ایران و ژاپن رفته / هویییییی با ژاپن کار نداشته باش فهمستی) اسم اون پسر سایمون بود ( آماندا خانم ما تنها میشیم دیگه )
سال ها گذشت تا اماندا ۲۳ ساله شد ( سایمونو متیو ۲۴ سالشونه )
اماندا و سایمون ۲ سال بود که یاه م ازدواج کرده بودن و الان سه تا بچه به نام های امیلی و اما و امیلیا داشتن ( چه جلب ) متیو هم با یه دختر به اسم آنابل ازدواج کرده و الان یه بچه به نام تام دارن ( یا خداااااااااااا بچه دومی چه قدر شرررر بشه ) ۹سال بعد ( الان توماس اسم اصلی جگد استون که خودم انتخابیدم ۲۸ سالشه تام و امیلی و امیلیا ۲۹ اما هم همسنه توماسه )
تام :
امروز توماس میگه تو دانشگاه با هی دختره آشناشده عاشق اونه میگه اسمش انکاره( مامان جولیکا و لوکا ) گفته به مامان بابا هیچی نگم مگر نه میاد بالا سر قبرم واسه عیادت البته منم دست کمی ندارم ازش اما بابا مجبورم کرده میگه تا هفته دیگه باید ازدواج کنم منم خوب چجوری بگم یکیو دوست دارم اما سخته بگم بهش ( آره میدونم 😢 خیلی سخته )
^۱۰,سال بعد ^
امیلی :
گابریل آدرین رو بگیر من نمیتونم بدو ام ( خب اسمش چیه / چی اسمش چیه / بچه / نمیدونم والا گابریل میگه بزاریم ایزادورا / خیلی غلط میکنهههههههههه یعنی وای به حالت گابریل اگه بزاری اسم بچه ور ایزادورا کبابت میکنم / وا چراااا اسم ایزادورا دوست نداری ؟/ چرا عزیزم ولی خب ایزادورا اسم یه شخصیه که م خیلی دوسش دارم واسه همین روش حساسم )
گابریل +. آمیلی @. آدرین &( بچه تازه به حرف اوفتاده )
&: ما ام بنی ام ( مامانی بستنی میخوام 😂)
+: چی گفت ؟ بچه جان بچه های هم سن تو واضح تر حرف بزن امیلی چجوری میفهمی این جغجغه چی میگه ؟( اگه جای وایولت بودی چی میگفتی ؟)
&: بتا آب ( بابا ی بد )
@: عههه آدرین 😡
+: مگه چی گفته ؟
@: بابا ی بد
___@@
خب تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه خدا مولانا