p10زندگی راز الود من

Zainab · 11:40 1400/02/26

سلامممممممم چطورین؟^^من که عاللللی نظر نداده بودین ولی دادم قلبم بی انتها مهربان است😌😂💔

🌈کسی را که نزدیکانش واگذراند،بیگانه اورا پذیرا می گردد🌈

خوب فکر کنین ببینین یعنی چی😅💔

مرینت

سر شام بودیم شاممون رو دوست نداشتم(وا...چه پرو می بینی وجی؟من شامی تدارک دیدم که پادشاه خوابشم نمی بینه،بعدم مری خوشش نمیاد/وجی:بس که خوش سلیقه هم هستی/من:😐/مری:اولا مرینت،دوما من این شامو دوست ندارم،سوما شما؟/من:اولا من نویسنده هستم😎هر چی بخوام هم همون میشه دوما لوس بازی در نیار اگه به خاطر بچم آدرین نبود می کشتمت😬/مری:😐مگه برا ادرین مهمم؟؟/من:پ ن پ گوجه ولش تو از مرحله پرتی/مری:😐)

گفتم سیر شدم و می خواستم برم بالا که مامانم گفت:ساعت7 بیا پایین.چشمی گفتم و رفتم اتاقم.خوابم برد بیدار که شدم ساعت 7 رفتم که بابام گفت:(با ارامش/تام:شما؟/من:نویسنده هستم شما ادامه بده)دخترم نمرهات افت کرده(بچه ها مرینت دانشگاهه)تا یک هفته نمی تونی بری بیرون

سابین:بله دخترم پدرت راست میگه(بچه ها مرینت دانشگاهه پدر و مادرش اینجوری می کنن ما که دیگه هیچی/مری:آخ گفتی😭/سابین:مرینت تو ساکت،شما؟/من:نویسنده هستم،راستی بچه ها؛سابین تو فیلمش اینجوری نبود الان چرا عجوزه شده؟/وجی:میگم سلیقه نداری سابین از دست عصبانی شد بچم از دست رف/شما:😂/من:وجی تو رو هم مهو کنم؟/وجی:😑)

مرینت:چی؟...شما نمی تونید...خواهش می کنم😭

رفتم تو اتاقم و همه چیزو برای تیکی تعریف کردم تیکی دلداریم داد و گفت:نگران نباش مرینت فدای سرت بگیر بخواب صبح تعطیله یه فکری می کنیم

مرینت:شب بخیر تیکی

تیکی:شب بخیر مرینت

(بچه ها این رمان من فعلا یکم شبیه فیلمه اما از چند تا پارت به بعد دیگه شبیه فیلم نیست/مرینت:بگیر بخواب فیلم کدوم هزیون میگی؟/من و شما:😐فضول مگه تو نخوابیده بودی؟ما داریم چیز خصوصی میگیم/مرینت:خفه شین می تونم بخوابم/من و شما:😑بچه مثبت ساعت 9 می خوابه/مرینت:😐)

خوب تموم شد^^امیدوارم خوشتون اومده باشه^^برای بعدی 3 کامنت و 2 لایک^^بای تا های^^