p4زندگی راز آلود من

Zainab · 04:41 1400/02/04

سلام چطور مطورین؟خوفین؟من که نه

افسرده شدم،دغدغه های زیاد که یکیشون تیز هوشانه

تا یادم نرفته یه سوپراز دارم واسه اونایی که نظر میدن که از پارت بعد اجراش می کنم برید ادامه

مرینت

تیکی بهوش اومد و ازش معذرت خواهی کردم و ماکارون دادم بهش و تبدیل شدم

مرینت:تیکی خال ها روشن(اینکه جمله اصلی رو نمی گم به خاطر اینکه بهتر متوجه بشین بی سوادم خودتونین●°●)همونجوری که ویز گفته بود رفتم بالای برج ایفل دیدم کتم اومد

گفتم:سلام کت تو اینجا چی کار می کنی؟؟

کت:سلام بانوی من ویز بهم گفت بیام می خواست یه چیزی بگه

لیدی:آها

دیدم ویز اومد بهش سلام کردیم

ویز:سلام به شما می خواستم راجبه اتفاق دیروز بگم،هر 100 سال یه بار ماه طوری قرار می گیره که تا یه هفته نور خیلی قوی داره و کوآمی ها این قدرت رو نمی تونن تحمل کنن و من اومده بودم همین رو هشدار بدم که با کوانی تون خوب باشید

لیدی:آها

کت:باشه ویز

لیدی:شب بخیر کت ما دیگه باید بریم،بای

کت:شب بخیر بانوی من،شب بخیر ویز،بای

رفتم خونه و به حالت عادی در اومدم 

_شب بخیر تیکی

تیکی:شب بخیر مرینت

آدرین

به حالت عادی دراومدم 

_شب بخیر بلک

بلک:شب بخیر آدرین،شب بخیر کممبر(😂😂😂😐💔)

واسه بعدی،منظورم پارت 6 نه پارت 5، 3 کامنت و 6 لایک