Could you break my fall p1
سلام شکلاتان🍫
پارت اول ایز هیر😍😍
اپنینگ رو میذارم موقع خوندن گوش کنید🤗😊
از پله های عمارت پایین اومدم...
انگار نه انگار ساکنین این عمارت روزی شادترین خانواده ی زمین بودن!
نیم نگاهی به حیاط انداختم...درختای زرد و گل های پژمرده،باعث شدن اهمیت وجود آقای گاردنر رو به وضوح حس کنی!
به آشپزخونه رفتم تا ی لقمه صبحونه بخورم...
اینجا هم جای خالی لیز مشخص بود...
تو کل عمارت نبود خدمه ای که یک ماهی میشه مرخصشون کردیم حس میشه و از همه مهمتر نبودِ بابا...
🎼نبودشون آزاردهنده است مگه نه؟
💌عیهه!وای لوکا،ترسیدم...
🎼شرمنده خواهری!
چشمش به حلقه ام افتاد که هنوز درش نیاورده بودم:
🎼هنوزم که دستته!مگه نگفتم درش بیار؟
چرا انقدر با یادآوریش خودتو آزار میدی؟..
💌من...من....من فقط.....(نقطه ها به نشانه هقهق)
🎼خیلیه خب خیلیه خب گریه نکن دخترِ خوب ببخشید من غلط کردم اصلا من شکر خوردم...
💌☺︎︎☺︎︎☺︎︎☺︎︎☺︎︎☺︎︎
🎼او قربون خواهر خوجملم بشم من پاشو بریم به به بخوریم(XD)
(ᗒᗣᗕ)՞بدددددددد💌
🎼باشه باشه من بد...بریم صبحونخخخخ
᪥᪥᪥᪥᪥᪥᪥᪥᪥᪥᪥᪥᪥بعد از صبحانه
💌داداشششششی
🎼باز چی میخوای فنچول؟
💌منم موخوام کمکت کنمممممممم
🎼نع نع نع نع نع من یه بار گفتم نع یعنی نع!
💌داداشوکولووووو لفطااااااا(فکر نکنین لوسم فقط میخوام بلانسبت شما لوکارو خر کنم𓃗)
🎼اونجوری نکن دلم طاقت نمیاره فنچ...
💌داداشیییییییی،شوکولاتتتتتتت،داداااالولوکا
🎼هوووووووووووف باشه!،فقط یادت نره یه کارِ معقول و مطمئن...
💌خب حالا توئم دیگ....
🎼من شوخی ندارم،الان تو این جامعه برای یه دختر به سن تو شغل به راحتی گیر نمیاد...
💌بله بله صدبار گفتی،درخواست های غیر معقول و بی شرمانه و اینجور شر و ورا...
🎼اینا شر و ور نیست خواهرِ من!حالا امروز میری دنبالِ کار خودت به چشم میبینی...
💌پس من برم؟...
🎼برو،روزنامه هم بگیر؛منم تا نیم ساعت دیگه میرم سرکار...
💌باشه...
رفتم آماده شم،یه کت شلوار مشکی رنگ ساده از زیرش یک تاپ طلایی،یک جفت کفش پاشه بلند مشکی-طلایی با کیفِ ستش؛سوئیچ بوگاتی سیاهم رو هم برداشتم و دِ برو که رفتیم...
🎼قبل غروب برگردیا...
💌چشمممممم داداشوکول،بای㋛︎
🎼بای فنچول...𓅰
نگاهی به عروسکم(بوگاتی) انداختم...
خیلی نانازه قربونش بشم❤︎❤︎❤︎❤︎
راه افتادم،رفتم سمت دکه ی روزنامه فروشی...
شما فرض کنید یک دختر حسابی شیک و پیک با بوگاتی وایسته دم دکه روزنامه فروشی و روزنامه بخره...به کی بگم من آخه؟!...
اوووووف،بعد از کلی سبک سنگین کردن قضیه آخرش تصمیم گرفتم زنگ بزنم به نایجل روزنامه رو برام بیاره...نایجل دوست لوکا و صاحب دکه ی روزنامه فروشیه...
💌الو ناجی؟
📰جان آبجی؟
💌بپر یه روزنامه وردار بیار برام...
📰چشم کجایی؟
💌کنارِ درخت قدیمیه...
📰اوک اومدم!
یه چند دقیقه ای منتظر نایجل موندم تا بالخره اومد و روزنامه رو داد...
📰سلام آبجی...
💌سل،چقدر دیر کردی ناجی...
📰شرمنده،از لوکا چخبر....؟
💌خوبه،دیگه الانا راه میوفته میره سرکار...
📰اوک...سلام منو برسون، حالا خانم خانما روزنامه برا چیته؟تو که کتابم به زور میخونی!
💌اوهوم باش میرسونم،برای کار دیگ..
📰پس بالاخره لوکا رو راضی کردی!
💌نخیر،بلانسبت شوما خرش کردم:))))
📰او یس،اوک من برم که الان مشتریا میان بای....
💌باش،باییی...☆
عه اینکه هنوز نرفته وااا!...
💌نمیخوای بری؟...
📰لیدیز فرست=))
💌کوفت،بیمزه... :///
حالا منم همینجا میمونم ضایع شه😈
دقایقی بعد:
دیدم نخیر این عاقا از رو نمیره منم دیرم میشه راه افتادم...
...
💌خب بزار ببینم درخواستای کار چیشد:
۱. درخواست نامعقول
۲. درخواست نامعقول
۳. درخواست نامعقول
۴. راه دور
۵. کار زیاد
۷. درخواست خیلی نامعقول
۸. درخواست نامعقول
۹. گند دماغ
ویح ویح ویح،لوکا راست میگفت عجب ملت تازگیا بیشعور شدن!شماره ۷ پیری بودااااا=//
خب دیگه این یکی آخریشه"عمارت آگرست"
یا مسیح....خداوندا خودت اینو بخیر کن....
البته که کاملا به مدرکم میخوره ولی...حالا ببینیم چی میشه،بدتر از قبلیا که نیست؟هست؟
_____________
تو دفتر بابا نشسته بودم،چقدر آزار دهندست بدونی هست ولی نیست...
در دفترو زدن،مطمئنا ساناسوئره(فامیل ناتالی)...
☕بیا تو
📋سلام قربان!
☕ سلام...خب؟
📋برای مصاحبه کاری اومدن،بگم بیان؟
☕بله...
📋چشم،با اجازه...
با سر اشاره کردم میتونه بره
چند دقیقه بعد در اتاق رو زدن،بعد از اینکه اجازه دادم ساناسوئر و پشت سرش یه دخترِ حدودا ۲۰،۲۱ ساله اومد...
📋قربان خانم چنگ هستن برای مصاحبه...
☕بسیارخب،مرخصی ساناسوئر!...
بعد از اینکه ساناسوئر رفت رو کردم بهش
☕بفرمایید بشینید...
💌ب..بله چشم
☕خب خانم چنگ،اسم کوچک؟
💌ب...بریدجیت
☕فامیل؟
💌خودتون گفتین،چنگ
☕کامل...
💌ک...کامل؟
عجب،باهوشم هست... :/
☕فامیلِ کاملتون...
💌آهان...ب.. بله، کوفائین چنگ...
☕مدرک؟
💌فوق...فوق لیسانس روانشناسی...
☕خوبه...
نه بابا؟این جغله فوق لیسانس داره؟...خوبه....
☕سنتون؟..
💌...۲۱...
☕خوبه...
این یعنی یک سال از فیلیشیا کوچکتره!بازم خوبه....
☕خب حالا نوبت اینه که شرایط کاریتون رو بگم...
💌ب...بف..بفرمایید
☕خب،خواهر من،فیلیشیا؛بعد از فوت مادرم وقتی ۴ سالش بود خیلی بهم ریخت بعد یکسال پیش پدرم به کما رفت باز حالش بدترشد!بعد از اون کم کم بهتر شد تا چندماه پیش که یهو حسابی به هم ریخت برای همین من دنبال یه پرستار که روانشناس هم باشه میگردم تا بتونه بهش کمک کنه به حالت نرمال برگرده...
یه دفترچه یادداشت برداشت و گفت
💌خ......خب پس بیزحمت من باید یه سری سوال ازتون بپرسم...
☕بفرمایید...
💌ا....او...اول سن خواهرتون؟
☕۲۲ سال و ۳ ماه و ۸ روز
💌(چه دقیق!)خ..خ..خب،تغیراتشون؟
☕از دوستاش فاصله گرفته،گوشه گیر شده،اصلا به خودش نمیرسه،فقط با من حرف میزنه،در مقابل همه گارد میگیره و همه رو دشمن خودش میبینه"به جز من"،اصلا سر خاک و ملاقات بابا نیومده و دیگه نخونده...
💌(یا مسیح!)ن..نخونده؟یعنی چی؟...
☕خواهر من خواندست،یا بهتره بگم بود...
💌خ...خب...ممنون،از کی کارم رو شروع کنم؟
☕از امروز!
💌چ..چشم!خب الان؟...
☕اول میریم ببینیم فیلیشیا باهاتون راه میاد یا نه...بعد قرارداد رو میبندیم!
💌ب...باشه
☕دنبالم بی...
نتونستم ادامه بدم چون در دفتر محکم کوبیده شد به دیوار و،بله داداش کوچکم..
☂️فیلیکسسسسسس!
💌هیییییییییع°●°
☕بله آدرین؟
☂️ف..فیلا....
☕چ..
بقیه ی حرفم با دیدن چشمای خیس و رنگ پریده آدرین تو دهنم ماسید...
☕د...دوباره؟
و آدرین که تنها تونست سرتکون بده،نه نه نه...
خواهرم نه...
☕نه...
☂️فیلیکس...
سوئیچ ماشین بابا رو برداشتم و با سریعترین لحن ممکن گفتم...
☕خانم چنگ من باید برم،تا برگردم یه آب قند به آدرین بدین...
💌چ....چشم
...
دویدم پایین،سوار ماشین شدم و با آخرین سرعت ممکن راه افتادم سمت عمارت...
_____________
نیم ساعت بعد
💌بفرمایید...
☂️ممنون
💌خواهش میکنم...
💌ببخشید،میتونم بپرسم چه اتفاقی برای خانم آگرست افتاده؟...
☂️خواهرم...عام شرمنده ولی میشه من اول بپرسم شما؟...
💌چنگ هستم،بریدجیت کوفائین چنگ!
فوق لیسانس روانشناسی دارم،قراره پرستار خانم آگرست باشم..
☂️اوه بله،فیلیشیا...برای دومین باره که دست به خودکشی میزنه...
💌چیی،دومین بار؟!چرا آقای آگرست اینو بهم نگفتن!
☂️من؟...
💌خیر برادرتون، من شمارو چی باید صدا کنم؟
☂️عا...
☕آگرست جونیور صداش کنید..سلام،•_•
☂️فِی!چیشد؟...
☕ چی بشه؟جلوشو گرفتم دیگه...
💌سلام،آقای آگرست شما چرا نگفتید دست به چنین کاری هم زدن؟
☕متاسفم خانم چنگ،انقدر تجربه ی بدی بود و سعی کردم ندید بگیرمش که یادم نبود بگم...
💌هووووف،مشکلی نیست...
💌خب در نهایت،آگرست جونیور یا آقای آگرست جونیور؟...
☕آگرست جونیور،آخه جونیور آقا میشه؟
💌اوه،بله...
🎤یه زمانی تو آگرست جونیور بودی فِی...
☕شیا!تو چرا با این حالت از ماشین اومدی بیرون؟
🎤ببخشید مزاحمت شدم...
☕نه نه،منظورم این نبود...هرچی،آدرین کمکش کن بره بشینه
☂️چشم...
🎤نزدیکم نشووووووو،لعنتییییییییی
☂️عه،فیلی...
🎤من واسه تو خانم آگرستم،گمشو!فلج بشمم نمیخواد تو نزدیکم شی عوضی!
☂️آخه...T•T
☕شیا...چرا اینجوری میکنی؟تو که تازه با آدرین بهتر شده بودی!!..
💌خب مسلما از اونجایی که آگرست جونیور باعث شدن که شما باخبر بشین و جلوی خانم آگرست رو بگیرین برای خانم آگرست فرشته ی عذابن...
☂عه ️خانم چن...
☕بسه آدرین!...
با اینکه داد نزد همه حتی فیلیشیا که داشت رگباری به آدرین فحش میداد خفه شدن...
☕آدرین،با من بیا بیرون...خانم چنگ،طریقه ی آشنایی رو به خودتون میسپرم•-•
چطور بید؟/پارت بعدی یا امشب یا فردا/آها راستی این عکس خوجمله آخر کار هم دیالوگ لوکاست اونم باباشونه!قراره آخر هر پارت ی دیالوگو اینجوری بذارم🤗