🍲 رستوران عشق 💓 pآخر
برید ادامه 👇
p21
👤: آیا وکیلم ؟
🐈: بله😄
گذشته🕙
🐈: پس😄
مرینت رو بغل کردم از رو تخت بلندش کردم
🐞: آ..آ.. آدرین چیکار میکنی 😦
🐈: میریم ازدواج کنیم 😄
🐞: خودم پا دارم ما میتونم بیام نمیخوام کمر درد بگیری پیری😂
🐈: آخ بلوبری تو هم که نمیزاری یه لحظه رمانتیک داشته باشیم😑
🐈: حالا که من پیرم پس خانوم بلوبری شما مستقیم نمیرید محضر 😈
🐞: چی میگی تو😦
بردمش گذاشتمش تو ماشین و درو بستم و رفتم سوار شدم قفل کودک رو زدم و راه افتادم
🐞: آدرین مگه من بچم 😦
🐈: نه خیرم زن منی😜
🐞: بامزه😑
🐞: حالا کجا میریم 😕
🐈: سوپرایزه 😜
🐞:یه تختت کمه😐😐
🐈: از شما یاد گرفتیم بانو😜
🐞: تا آخر عمرمون سر به سر هم میزاریم😐😕😑
🐈: نخیر انتقال پیدا میکنه به نسل بعد 😜
🐞: به همین خیال باش 😜
🐈: خب دیگه رسیدم 😄
جلوی رستوران بودیم قفل کودک رو بستم و خواستم پیاده بشم که دیدم بلوبری مثل اون دفه زبونشو در آورد از ماشین پیاده شد و الفرارررر منم بدو بدو رفتم دنبالش
🐈: بلوبری وایسا 😐
🐞: نه خیر کله آناناسی 😄
از زبان مرینت ..
خداااا چه حالی میده سر به سرش بزاری ولی با این لباس و کفشا نمیشد زیاد بدویی
🐈: گرفتمت 😄
🐞: قول بده اینا رو به بچه هامون نگی 😄
🐈:😂😂
🐈: بریم رستوران 😊
🐞: آری
از دستش گرفتم و راه افتادیم
🐞: دوست دارم 😊
🐈: منم😊
( محضر تو رستورانه)
تمام