🍲 رستوران عشق 💓 p13

🍫Helen🍫 · 07:42 1399/12/07

سیلام این دفعه طولانی تر نوشتم برید لذت ببرید

p12

از زبان آدرین.... 

غذا رو درست کردم و گذاشتم رو میز 

🐈:مرینت غذا حاضره 😊 

🐞:اومدم 😊 

اومد و نشست پشت میز یه تیکه از غذا رو تو دهنش گذاشت و لبخند کوچیکی زد 

از زبان مرینت...‌

نشستم پشت میز قاشقمو بر داشتم و یه تیکه از غذا رو خوردم وای چه خوشمزه بود این بشر خالی نمی‌بست ناخواسته لبخند کوچیکی زدم و به خوردن غذا ادامه دادم 

بعد غذا از پشت میز بلند شدم و خواستم میز رو جمع کنم که گفت 

🐈: اصلا دست نزن که خودم جمع میکنم 😎 

🐞: چرا یه جوری رفتار می‌کنی انگار دوست دخترتم‌😠 

🐈: خب شاید هستی😎 

🐞: چییییی؟😲 

یهو گوشیم زنگ خورد 

🐞:بله 😐 

🐦: الو ممممرینت ... مامان بابا.. 😭

🐞: مامان بابا چی؟😲 

🐦: اونا تصادف کردن دکتر میگه وضعیتشون خیلی بده 😭 

🐞: چ...چی؟😐 

انگار دنیا رو سرم خراب شد

یهو گوشی از دستم افتاد افتادم زمین و شروع به گریه کردم 

🐞:هق ...هق ...هق 

🐈: مرینت چی شده😦 

نمی دونم چی شد که پردیم بغلش و بیشتر گریه کردم حس آرامش میکردم وقتی آروم تر شدم گفتم 

🐞: مامان بابام تصادف کردن 😭 

🐈: هی آروم باش مطمئنم حالشون خوب میشه 😟 

یه نفس عمیق کشیدم و دوباره به مایک زنگ زدم 

🐞: الو مایک خوبی 😞 

🐦: ن..نه نیستم 😔 

🐞: شما کجایی تو کدوم بیمارستانید 😦 

🐦: راستش تو بیمارستان پاریسیم 😧 

🐞: چی شما تو پاریس چیکار میکنین 😦 

🐦: به خاطر کار بابا می‌دونی که 😞 

🐞:باشه من الان میام😦 

(قطع کرد) 

🐞: باید برم 😞 

🐈: کجا نمیشه این طوری😦 مثلاً مسموم شدی 😦 

دوباره گریم گرفت و گفتم 

🐞: خواهش میکنم باید برم😭 

🐈: باشه ولی منم میام😐 

از جام بلند شدم پاهام میلزید به زور روی پاهام واستادم سریع آماده شدم و کله آناناسی هم آماده شد از من جلو تر رفت تا ماشین رو بیاره منم در رو بستم و منتظر موندم و سوار ماشین شدم (جلو نشسته) 

دستشو برد سمت ضبط روشنش کرد و یه آهنگ غمگین پخش شد 

 روی قــاب عکست غبــــار غم نشسته

همینه کــــه بغض مـن بـه خاطرت شکسته 

دیـــدن روی مــــاهت ، ایــن آرزو محـــاله 

 تــــو رو دوبـاره دیـدن ، بــرای من خیــاله

 از وقتــی پـــر کشیدی ، به آسمـون رسیدی

برای من هر چی غــم ، تو دنیا بود خریدی

 حـالا من و لحظه هـام به انتظار مــی شینیم

تـا فصــــــل پـــرواز من همدیگــــروببینیم

 هنــــوز هـــــوای خونه بــــوی صفاتو داره

گلای یـــــاس باغچه عطـر تو رو کم میاره

 تـــو خلوت شبونه بـــرات دعــــــــا می کنم 

  بــــــرای دیــدن تــو خـــــداخـــــدامیکنم 

با شنیدن این آهنگ بغضم ترکید و اشکام سرازیر شد 😭 

از زبان آدرین... 

ضبط رو روشن کردم از شانس بد من یه آهنگ غمگین پخش شد که یهو دیدم مرینت داره گریه می‌کنه 

🐞: مرز داری تو؟ 😭 نمیبینی ناراحتم 

🐈: وای ببخشید از قصد نبود 😓 

سریع آهنگ رو خاموش کردم و یه دستمال کاغذی برداشتم و دادم بهش (من : پس کی رانندگی کردی😐 🐈: من چه بدونم تو نوشتی 😐) 

رسیدیم بیمارستان .... 

خو دیگه زیاد نوشتم 

یه سوال تام و سابین رو بکشم؟🔪🔪🔪😈 

وجی : از کی تا حالا بی رحم شدی تو 😐 

از وقتی با تو آشنا شدم😛