سلام 

خب این دفعه یکم سبک نوشتنم و تغییر دادم نظرتون رو بگید

از زبان آلیا...

بعد از اون همه راه رفتن، گرسنه بودم. کوله زردم رو گشتم چیزی پیدا نکردم!پس اون همه غذا کجا رفته؟

آلیا: دوستان کسی گرسنه نیست؟

راشل: من گرسنممم 

همه: منم

آلیا: اما من مطمئن بودم تو کیفم غذا هست این همه غذا کجا رفته

هلن: دست و پا درآورده رفته پیاده روی 

همه زدن زیر خنده جز من که پوکر نگاش میکردم 

آلیا: نه واقعا گرسنمه 

کلارا که داشت کولشو میگشت گفت 

کلارا: کوله منم خالیه 

و همه کولشونو چک کردن 

آلیا: خب عالی شد غذا نداریم!

یونیکو: نکنه...

رزالی: نکنه چی؟

همه متعجب به یونیکو خیره شدیم که تو فکر بود ،چند ثانیه بهش خیره شدیم جوابی نگرفتیم.

آلیا: نکنه چیییی؟؟؟

یونیکو: شما روح گرسنگی رو بیدار کردین

سکوت ازار دهنده ای همه جا رو فرا گرفت. واقعا همچین چیزی وجود داشت؟ یعنی قرار بود از گرسنگی طلف شیم؟

یونیکو: پخ

یهو همه پریدیم هوا و با صحنه نقش بر زمین شدن یونیکو مواجه شدیم 

یونیکو: نگا نگا باور کردن خخخ

از زبان یونیکو...

غش کردم از خنده، بعد چند دقیقه خنده به همه نگاه کردم که چشم هاشون می‌گفت خفت میکنم. احساس امنیت نمی‌کردم و آماده فرار شدم 

آملیا : بسهههه دیگههه ، من گرسنمهههه یه غلطی بکنید غذا بیارید. اون از سفینه و پیاده روی اینم از غذا دفعه آخرم باشه از مدرسه بیرون میرم.(نویسنده: توی مدرسه زندگی میکنن مثل هری پاتر :|)

آدرین: راست میگه چیکار کنیم

بعد چند دقیقه تفکر...

هلن: جنگل نعمت خداست، بیاید بریم الا فصل میوه ست بالاخره یه چیزی پیدا میکنیم واسه خوردن.

راشل: ایده خوبیه 

رزالی: من حال ندارم راه برم خداااا

آملیا و کلارا: منم 

هلن : کی حال راه رفتن داره؟

سکوت...

هلن: موندم چطوری تو مدرس قبول شدید ؟ اون همه تمرین کشک بودن؟

 چشمکی زدم و گفتم

یونیکو: بحث، بحث سرعته و هیچ کس سریع تر از من نیست 

آملیا: پایه مسابقه هستین؟ هر کی زود تر و بیشترین میوه رو جمع کرد

همه : ایوللل هستیم

مثل جت پخش شدن منم راه خودمو رفتم ولی هنوزم فکرم درگیر غذا ها بود، قبلاً هم چند بار غذاهام گم شده بودن و اهمیت نداده بودم اما این دفعه دیگه فرق داره...


تمام 

کامنت فراموش نشه😜