سلام برید ادامه😐

از زبان راشل...

شب که همه رفتیم بخوابیم منو کلارا هم رفتیم کلبه خودمون 

راشل: هوس شکلات کردم یاح 😈😁

کلارا: دست به شکلاتای من نمی‌زنی بگیر بخواب 😐🔪

راشل: عه ضد حال :/

(ذهن کلارا: می‌ره می‌خوابه خودم می خورمشون یوهاها *خنده شیطانی)

رفتم توی اتاقم مگه دنیا به آخر رسیده باش من حرف گوش کن باشم 😈😁 از قدرتم محو شدن استفاده کردم آروم درو باز کردم و وارد آشپزخونه شدم حالا باید جای شکلاتا رو پیدا کنم *گرفتن حس پوآرو 

اگه کلارا بودم کجا میزاشتمشون؟

*صدای باز شدن در

کلارا: راشللللل 💥💢

راشل: لو رفتم *قورت دادن آب دهن با صدا 

*تق تق 

راشل: کیست آن فرشته نجاتم 😇

رفتم و مثل جت درو باز کردم و آملیا اومد داخل 

کلارا و راشل: سلام

آملیا: زهر مارررر بگیرید کپه مرگتونو بزارید سرم رفت صداتون تا کلبه ما هم میاد 💢

راشل: احتمالا به خاطر این نیست که گوشای خرگوشیت فعاله؟😐😌😛

*آملیا به گوش های خود نگاه می‌کند...

آملیا: تخصیر شماست بیخیال خوابم میاد شب بخیر😐😑

* بلاخره صبح میشود...

از زبان کلارا...

طبق قرار همه جلوی کلبه ها جمع شدیم بجز دو خوابالوی گروه رزالی و آملیا...😑

هلن: رزالی آملیا کجان؟

مرینت: طبق معمول خوابن 😐

آدرین: اون دو تا رو تو یه کلبه بندازین همینه میشه دیگه باز یه نفرشون زود بیدار می‌شد اون یکی رو بیدار میکرد 

آلیا: به به بلاخره به اون مختون فشار آوردین 😑

نینو(که خود را تلپورت کرده بود): بیخیال رفیق 

آلیا: 😑

نینو: یعنی چیز عشقم😅

آلیا: آفرین 😆

هلن: من میرم بیدارشون کنم 

کلارا: باشه 

هلن رفت تا بیدارشون کنه 

لوکا: سلام

همه: سلام 

لوکا: امید وارم شب راحت خوابیده باشید

کلارا: ممنون جای خیلی دنجیه 😊

*سرخ شدن لوکا

*نگاه های مرگ بار آدرین 

یا خدا چرا همچین نگاه می‌کنه 

آدرین: خب بیاید بریم دیگه خداحافظظظ 💢

کلارا: وایسا هلن و رزالی و آملیا بیان بعد 

آدرین: پس برو تو سفینه منتظر بمون تا بیان 

چیشد؟! الا مثلاً غیرتش گل کرده ؟😂 وایسا ببینم این چه سوتی ای بود دادددددد 

لوکا: سفینه؟؟؟؟

کلارا: نه بابا سفینمون کجا بود منظورش ماشین بود داداشم گلم به ماشینش میگه سفینه 

آملیا: صبح بخیرررر 

رزالی: صبح بخیر 

آلیا: ظهر بخیر😑

آملیا و رزالی: :/

کلویی: داداشی جونممممم😘

لوکا: بله 

کلویی: سوئیچ ماشین رو بده با رفقا بلیم دول دول 

*عق زدن همه در دل 

لوکا: باشه بیا بریم بده خب خداحافظ 👋

همه: خداحافظ 

لوکا و اون دختره لوس دور شدن 

راشل: ایییی دختره نچسب (دوست داران کلویی ببخشن خودم هم کلویی رو دوست دارم 😐💔)

هلن: خب دیگه بریم 

از زبان رزالی...

چند ساعت پیاده مسیر جنگل رو طی کردیم چون کله آناناسی خان زده بود سفینه رو داغون کرده بود 

مرینت: رسیدیم 

جلوی یه کوه بودیم که لابهلای سنگ هاش چای آب بود 

رزالی: چه عجب 

کلارا: همگی خسته نباشید😂

یونیکو: هنوز واسه خسته شدن زوده😏

همه برگشتیم سمت صدا که با یه دختر که موهای بنفش داشت و بهش میخورد هم سن ما باشه رو به رو شدیم لباس جنگی پوشیده یعنی...

رزالی: بیخیال الا باید بجنگیم؟ -_-

یونیکو: من محافظ سنگ جادویی یونیکو هستم 

(عکس یونیکو (هانا))

آملیا: ببین ما نمیخوایم ازش استفاده بدی بکنیم فقط میخوایم از مدرسمون محافظت کنیم 

یونیکو: هوم...به هر حال باید ثابت کنید لیاقت سنگ رو دارید 

نینو: چطوری(به معنی چجوری) رفیق؟

یونیکو...دختر خوشگلیه ها عین خودم😁#اعتماد_به_کهکشان

یونیکو: من رفیقت نیستم😐😑

یونیکو: خب حالا بیخیال باید سنگ جادویی رو ازم بگیرید😁

دستشو توی جیبش کرد و سنگ جادویی رو بیرون آورد بدون وقت طلف کردن دوربینمو برداشتم تا عکس بگیرم(قدرتشه از هرکسی عکس میگیره ناپدید میشه البته میشه دوباره برش گردوند)ولی یهو سرعتش زیاد شدی و شروع به دویدن کردن نمی‌تونستم ازش عکس بگیرم همش تکون میخورد هلن پرواز کرد سمتش اما بازم سرعت یونیکو زیاد بود هیچ کس بش نمی‌رسه...اما شاید یه نفر بتونه😏

رزالی: آملیا یوز پلنگ

از زبان آملیا...

منظورشو گرفتم تبدیل به یه یوزپلنگ شدم و افتادم دنبالش میتونم بگیرمش...باید بگیرمش(داره به خودش روحیه میده 😐)

کم کم داشت خسته میشد و همین طور من چون یوز پلنگ ها بیشتر از سه چهار دقیقه نمیتونن با سرعت بالا بدون، هر دو ایستادیم با یه پرش نهایی گرفتمش 

 یونیکو: خوبه...خوشم...اومد (نفس نفس زدن)

یونیکو: بیاید اینم سنگ 

همه: موفق شدیممممم 

یونیکو: حتما مدرستون خیلی براتون مهمه 

هلن: آره آخه فقط ما نیستم بچه های کوچیک تر هم اونجا درس میخونن که نمیتونن از خودشون دفاع کنن 

یونیکو: خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

کلارا: واقعا؟ 

یونیکو: اهوم

رزالی : به گروه ما خوش اومدییییی 😆

راشل: عالی شد یه دوست جدید زود باشین برگردیم خونههههه که دلم تنگ شده ✨

هلن: دقیقا با چی برگردیم؟ -_-

*حاکم شدن سکوتی طولانی 

یونیکو: چی شده؟😐

آدرین: من یه غلطی کردم زدم سفینه رو داغون کردم 💫

کلارا: از شاهکار های ایشونه 

مرینت: خب تخصیر آدرینم نیست از کجا میدونستم سفینه سرعتش زیاده 😃

یونیکو: احساس بدی نسبت به این گروه دارم 😐💔

هلن: نگران نباش عادت می‌کنی :/

تمام 

خب کامنت ندید...

معلم وی از آن طرف داد میزند : ذرات اتم را نام ببرید 

وی کلا قاطی میکند و میگوید: کامنت ندی جواب نمیدم 😐😹

 و به سوی افق مشتابد 

سی بل: کامنت ندید پارت نمیده :|

 و او هم بسوی افق می‌شتابد