مدرسه ابر قهرمان ها🆚مدرسه ابر شرور ها p8
سلام😅
برید ادامه
از زبان آدرین...
اطرافم رو نگاه کردم پر از ساختمون های بلد شهر زیادی عادی بود در مقایسه با تکنولوژی آتلانتیک
هلن: حالا چیکار کنیم؟
راشل: نمیدونم اصلا این سنگ کجا هست؟
آلیا: خب راستش از اونجایی که سنگ جادوییه و این شهر به نظر نمیاد سنگ جادویی دیگه داشته باشه که مارو منحرف کنه از راه راحت میشه با این دستگاه پیداش کرد
کلارا: حالا این دستگاه کدوم طرفو نشون میده؟
آلیا: از این طرف دنبالم بیاید
همگی دنبالش رفتیم بعد چند ساعت راه رفتن به یه جنگل رسیدیم
هلن: بهتره یکم استراحت کنیم
رزالی: موافقم منم خسته شدم
آملیا: اونجا رو
چند تا کلبه بود انگار اقامت گاهی چیزی بود
مرینت: بریم یه نگاهی بندازیم
رفتیم جلو تر و با آقایی رو به رو شدیم
لوکا: سلام
آدرین: سلام
لوکا: خوش اومدید چطور میتونم کمکتون کنم؟
مرینت: ببخشید میخواستم بدونم کلبه ها رو اجاره میدید؟
لوکا تازه نگاهش به مرینت افتاد مردک بیشعور کم مونده بود مرینت رو قورت بده میخواستم یه مشت مهمونش کنم که
هلن: ایز جاست فرندش ناراحت نشو😌
فهمیدم منظورش چیه من عاشق مرینت نیستم فقط یه لحظه غیرتی شدم که عادیه
مرینت متعجب نگاه میکرد
راشل: خب حالا آقا لوکا ما برای چند روز میخوایم اینجا بمونیم
لوکا: البته خوش اومدید
و لوکا رفت
رزالی: چه پسر خوشگلیه مگه نه مرینت؟😜
مرینت: ها؟! آره
آدرین: اصلا هم خوشگل نیست مرتیکه زشت😛
آلیا وکلارا پهن زمین شدن از خنده بقیه هم ریز ریز میخندیدن مگه من چی گفتم
آملیا: بریم داخل
منو و مرینت رو انداختن تو یه کلبه هر کلبه دو تا اتاق داشت هلن و آلیا تو یه کلبه و رزالی آملیا تو یه کلبه راشل و کلارا هم تو یه کلبه
خلاصه هرکس رفت تو کلبه خودش منو مرینت هم رفتیم داخل کلبه
مرینت: من این اجاقو یعنی اتاقو برمیدارم
آدرین: باشه
از زبان مرینت...
بیشعورا من و آدرین رو انداختن تو یه کلبه از خجالت آب نشم خیلیه•-•
تمام😌برا پارت بعدی 7 تا کامنت میخوام😁 پارت بعدی عاشقانست به خاطر همین کات کردم داستان رو 😂