من دختر رهبرم! 1
برو ادامه 😊
(از زبون مرینت)امروز صبح که پاشدم دیدم آرون هنوز بیدار نشده رفتم توی اتاقش بقل گوشش گفتم:آرون داداشی بلند شو دیگه ساعت 7دانشگامون دیر میشه
🤗 آرون :بزار بخوابم مرینت😪 مرینت:تو انگاری قرار نیست پاشی و یه صورتی محکم زدمش 2متر از درد پرید هوا آرون : چرا میزنی🤕 مرینت:به خاطر
اینکه بلند شی آرون :مگه ساعت چنده هان؟ مرینت : 7 آرون :7 که زوده واس دانشگاه وسرمو گذاشتم رو بالش و خوابیدم 😴 مرینت : نه انگار تو بیدار بشو
نیستی رفتم از توی آشپز خونه یه لیوان آب یخ آوردم ریختم روش بلند شد و بدو بدو رفت توی آشپزخونه و شیر آب داغ رو باز کرد و صورتشو شست گفتم : تا تو
باشی دیگه که مامانم گفت:شما چرا حاضر نشدین ؟بدویین حاضر شین دیگه بعدشم بیاین صبحانه بخورین مرینت : باشه مامان آرون: الان میایم مامان گلم سابین:
زود باش پسر گلم آرون : دیدی مامان من رو تحسین میکنه دیدم داره میخنده پرسیدم واسه چی داره میخنده؟آروم گرفت و گفت: تو فکر کردی مامان داره تحسینت
میکنه اما در واقعیت داشت مسخرت میکرد و دوباره زد زیر خنده🤪 آرون توی دلش: واقعا که 😒
ببخشید اگه کم بود تا پارت بعدی بای👋