زندگیمن در پاریس پارت چهارم
برو ادامه
لایک و کامنت یادت نره نکنی دیر پارت میدم
این بار پوستر انیمه ای هست
صبح شد . امروز باید برم دبیرستان .
لباسامو پوشیدم ، صورتمو شستم و رفتم و صبحانه خوردم .
از خانوادم خداحافظی کردم و رفتم دبیرستان .
رسیدم دبیرستان ، دیدم آدرین و نینو هم هستن بهشون گفتم : سلام . و دستمو تکون دادم .
آروم قدم زدم تا آلیا و مری صدامو نشنون ، بعد دستمو دور شدنشون انداختم گفتم : سلام بچها .
گفتن : چته سکته کردیم و بعد خندیدن 😨🤣🤣🤣🤣 .
آلیا گفت : پس واقعا میخواستی بیای .
گفتم : بنظرت من کی دروغ گفتم . اونم همچین دروغی .
آلیا گفت : آممممممممممم آره دروغ نگفتی . حتی هویتتم بهم گفتی . مرینت تو باید زودتر بهم میگفتی ، حتی دروغم گفتی تو هم مثل ماریانا باش دیگه . مری گفت : باشه . بخاطر دوستام . همدیگرو بغل کردیم . داشتیم میرفتیم سالن دبیرستان ناتانائیل رو دیدم داشت از سمت راست میومد خدایا چکار کنم رفتم سمت چپ . اییییییی حالا آدرینم اون سمتیه دیگه همون مستقیم رفتیم . آلیا گفت : چته یک دقیقه میری اون سمت یک دقیقه این سمت بعد سرجامون . گفتم : خب اول اونو دیدم، بعد رفتیم اون سمت که اصلا حال و حوصله ندارم با آدرین حرف بزنم . مری گفت : من رازتو میدونم آلیا گفت کمکت میکنم . بهش لبخند زدم . بعدش گفتم : میگم بچها میتونین کلاس کاراته ای بهم معرفی کنین . آدرین اومد گفت : من میتونم . یک نگاه خشک بهش انداختم بعدم گفتم : نمیخواد به خودت زحمت نده مهم نیست نمیخوام . جاش الان بیا با مری صحبت کن ، بعد درگوشی بهش گفتم : برات وقت جور کردم یادت باشه اگه شرط بندی کنی اسم منو نیار چون این حوصلشو ندارم بهرحال لذت ببر . سعی کن خیلی خجالت نکشی . بلند گفتم : خب منو آلیا بریم باهاش صحبتای خصوصی دارم . بابای .
آلیا گفت : چیکارم داری . گفتم : اول اگه میشه یک کلاس کاراته برام پیدا کن . آلیا گفت : اما آدرین که میتونست چرا قبول نکردی . گفتم : چون نمیخوام اون هیچکاری منو انجام بده ازش خوشم نمیاد . مخصوصابخاطر حرفی که زد اما فکر میکرد من نشنیدم .
تمام بای