حتما جواب بدین
ادامه:)))
سلام بچه ها،خوبین؟
منو هنوز یادتونه؟یا نه؟
خیلی وقته نیومدم خب...
دلیل خوبیم براش دارم
من یه عزیزیو از دست دادم...
عزیزی که همیشه باعث میشد با خودم بگم
مگه یه آدم چقدر میتونه از یک نفر زخم بخوره!؟:))
این عزیزی که میگم،بهترین دوست من بود...
قبل ازینکه بدون خداحافظی
بدون اینکه برای آخرین بار درآغوشش بگیر
بدون اینکه برای آخرین بار بهش آرامش بدم
بدون اینکه برای آخرین بار به گله هاش گوش کنم
و بدون اینکه برای آخرین بار خودش رو توی بغلم حل کنه و اشکاش لباسمو خیس کنه...
با چند بسته قرص لعنتی همه ی آخرین بارهایی که میشد کنار هم باشیم رو ازم گرفت
شاید اگه اندازه ی یه آخرین بار بهم وقت میداد الان با دید تار شده از اشک اینجا نبودم و در عوض داشتم به پیامای بامزه و دیوونه بازیامون میخندیدم...
البته اون هیچوقت دوستم نبود...
مثل خواهرم بود
وقتی میگم بهترین دوستم مثل اکثر بهترین دوستایی نیست که باهاشون فقط میخندیم
من با این آدم بیشتر گریه کردم تا خنده...
اون فقط ۱۳ سالش بود
ولی از درون اندازه ۱۳۰ سال زندگی پیر شده بود
من دوهفته پیش درحالی از بیرون اومدم که تو شادترین حالت ممکن بودم ولی وقتی اینترنتم وصل شد و پیاماش برام اومد تمام
حال خوبم خراب شد...
پیامایی که رنگ و بوی خداحافظی داشت..
گله هایی که کرده بودن از دنیا و کاراش...
غم هایی که اون کلمات با تمام بیصداییشون فریاد میزدن...
و در آخر تشکرایی که ازم میکرد...
وقتی گفت دیگه خسته شده و تصمیم گرفته خلاص شه،وقتی گفت الان با چندبسته قرص تو اتاقشه...
حال من وقتی دیدم پیاماش مال یک ساعت پیشه
و خون تو رگام به بست وقتی با وجود تمام تنفرم به خواهرش زنگ زدم و صدای بغض آلودشو شنیدم...
خواهرش پشیمون بود...
ولی چه فایده وقتی پرستو از قفس پر زد؟
چقدرم اسمش به سرنوشتش میاد...پرستو
دلیل اینکه اینارو میگم این نیست که ترحم کنین...من خیلی تو تنهاییام اشک ریختم به حال عزیزم...
دلیلش اینه که من تصمیم گرفتم داستان پرستو رو بنویسم...
چون ازش اجازه دارم چون خودش تو آخرین پیاماش ازم خواست در حد توانم صداشو به گوش بقیه برسونم...
ولی از شما اجازه میخوام...
میخوام بنویسم،دوست دارین اینجا منتشر کنم؟دوست دارین داستانو به سبک عادی بنویسم یا اسم شخصیتارو با کاراکترای میراکلس عوض کنم؟
اگه عادی بنویسمم باز اسم بقیه رو عوض میکنم تا کسی نفهمه،ولی اسم پری رو میذارم اسمی که خودش خیلی دوست داشت:)))
با اینکه ته داستان اسپویله و میدونین میمیره ولی...دوست دارین بدونین چی یک دختر ۱۳ سالرو وادار به اینکار کرد؟
دوست دارین بدونین چطور باهاش آشنا شدم و اون چطور حاضر شد درداشو باهام به اشتراک بذاره و نه با کس دیگه؟
دوست دارین بدونین من چه حسی داشتم؟
بهرحال داستان از دید منه...
دوست دارین پا به پای من احساساتمو لمس کنین؟و احساسات پری رو درک کنین؟
بازم متاسفم که دوهفته نبودم ولی...درک کنین خیلی درد داره:))
حتما سوالامو جواب بدین...
منتظر کامنتای شیرینتون هستم...
به کوچولو حس خوب بهم بدین...
یکم برام لوکا بازی دربیارین:)))))