روزی روزگاری 📕💓 p2
سلام برید ادامه
تو آشپز خونه خدمتکار ها به صف وایساده بودن به همراه یه پسر بور...با چشم ها سبز 😍 (من : مرینت محو گشت😐)
✏️: خانوم دوپن چنگ
✏️: خانوم دوپن چنگگگگ
🐞: نله...تله...بله😐
رفتم و مثل بقیه تو صف وایسادم
✏️: خوب گوش کنید چون دیگه تکرار نمیکنم هرکسی توی این قصر وظایف خودشو داره و باید اون وظایف رو کامل انجام بده بدون هیچ اشتباهی ،حتی یه اشتباه باعث اخراجتون میشه و فقط یه چیز خیلی مهم به هیچ وجه جلوی دست و پای اشراف زاده ها نباشید
همه یک صدا گفتن
👥: چشم خانوم بوستیه
همه خدمتکار ها تقریبا هم سن من بودن
من قرار بود رو پنجره ها دستمال بکشم 😄(سی بل : هلن یاد بگیر 😐یادددد بگیرررر من : سییی بلللل یاد بگیرررر😐 سی بل: تو به من میگی؟😐مجری داستان که یه بنده خدایی هست : دعوا شد😐)
بعد تمیز کردن پنجره ها که یکی دو تا هم نبودن ، رفتم طویله اسب ها دیدم همون پسر بوره داره به اسب ها غذا میده منم قرار بود بهش کمک کنم
🐈: سلام
🐞: سلام
مجری داستان (خودم😐 اون بنده خدا رو فرستادم رفت)...
دختر داستان که کمی خجالتی بود شروع به کار کرد و سکوت عجیبی حکم فرما شد تا این که...( من : جوگیر شدم😐😂)
🐈: تو هم تازه اومدی؟
🐞: ام آره
🐈: من آدرین اگرستم و شما؟
🐞: مرینت، مرینت دوپن چنگ هستم 😊
🐈: خوشبختم
🐞: همچنین
🐈: موفق باشی اگه کمکی خواستی بهم بگو
🐞: ممنونم
🐕: به هم میان نه؟
🐢: شک نکن
🐞🐈: چی :|
🐢: سلام من نینو ام و اینم آلیاست فکر کنم شما دو تا همون تازه وارد ها هستید
🐈🐞: خوشبختم
🐕: چه هماهنگ 😁
🐕: هی نینو چطوره شب همه رو جمع کنیم و جشن بگیریم😁
🐢: میدونی که به جشن نه نمیگم😁
🐈: به نظر تو هم اینا عجیب میزنن؟ :|
🐞: حتی یه درصد هم شک نکن :|
🐵: دارید چیکار میکنید مگه نگفتم اینجا رو تمیز کنید😠
🐕: سابرینا دفعه هزارم تو خانوم سرکارگر نیستی😠
🐵: در آینده که میشم😏
🐝: خدایا بهم صبر بده😒
🐕: سلام کلویی😄
🐝: سلام خواهری 😄
(سی بل : وات😐چیکار کردی هلن😐من : یه کوشولو موشولو تغییر دادم شخصیت هارو😐😁سی بل : یه کوچولو تو جای سابرینا و کلویی رو عوض کردی😐 من : خوب کردم😐)
🐢: اینا باز همو دین :|
🐝🐕: حسودیت میشه برو واسه خودت داداش پیدا کن😛
🐢: لازم نکرده خودم یکی دارم :|
🐢: خب پس تازه وارد ها شب دیر نکنید 😁
🐞🐈: باشه
تمام😁نظر نشه فراموش 😐