تصویر هدر بخش پست‌ها

⭐ستاره میراکلس⭐

وبلاگی پر از عکس،کمیک،جک میراکلس،تعوری، داستان و..... وقت درخشش میراکلسه!

روزی روزگاری 📕💓 p1

| 🍫Helen🍫

سلام برید ادامه

📋: مرینتتتت پاشووو دیر می‌رسی هااا!

از زبان مرینت... 

 خواب شیرینی می‌دیدم که با صدای مامانم و فکر این که بلاخره اون روز رسید از خواب پریدم خیلی هیجان داشتم رفتم و آبی به دست و صورتم زدم لباس کارم رو پوشیدم شبیه خدمتکار های قصر شده بودم،همون شغل رویاییم! افراد کمی توی قصر استخدام میشن و من هم جزو اون افراد خوش شانسم⁦😃 رفتم پایین پیش پدر و مادرم روی میز صبحانه نشستم تکه کوچیکی نون برداشتم و مربای آلبالو مشهور مامانم رو روش مالیدم لقمه رو گذاشتم توی دهنم یکی دیگه یکی دیگه و تند تند شروع به خوردن کردم 

📋: یکم آروم تر 

📄:خفه میشی دختر جان 

🐞: نگران نباشید عزیز های دلم نمی‌خوام دیر برسم 

🐞: خب دیگه کم کم راه بیوفتم 

📋: باشه عزیزم خداحافظ مراقبت خودت باش

🐞: باشه مامان جونم

📄: موفق باشی 

🐞: ممنون بابا خداحافظ

کفشهای نسبتاً کهنه خودمو پوشیدم و راه افتادم به سمت قصر من توی خانواده معمولی زندگی میکنم بابام قنادی داره و مادرم هم توی کار ها به بابام کمک میکنه . و مننننن امروز توی قصر به عنوان خدمتکار استخدام شدمممم😃 رسیدم جلوی قصر که دو تا سرباز ظرح پوش سلاح شون رو مثل یه X جلوی در قرار دادن 

👤:کی هستی؟

🐞: مرینت دوپن چنگ هستم امروز به عنوان خدمتکار استخدام شدم 

رو به سرباز کناری کرد و گفت 

👤: به خانوم بوستیه خبر بده 

دروازه ها باز شدن و سرباز رفت داخل و بعد چند ثانیه همراه یه خانوم چاق و بداخلاق اومد 

✏️: دنبالم بیا خدمتکار 

صداش!کلفت و مردونه بود. معلوم بود ابهت خاصی داره رفتم دنبالش حیاط قصر رویایی بود حتی از تصوراتم هم بزرگ تر و قشنگ تر بود بوی گل ها استرسم رو کم تر میکرد و بهم آرامش می‌داد . وارد قصر شدیم البته از در پشتی چون فقط اشراف زاده ها می‌تونستن از در جلویی وارد قصر بشن! 

در پشتی مستقیم می‌رفت به سمت آشپزخونه...

تموم شد😜نظرتون رو بگید😜😄

​​​​​​