تصویر هدر بخش پست‌ها

⭐ستاره میراکلس⭐

وبلاگی پر از عکس،کمیک،جک میراکلس،تعوری، داستان و..... وقت درخشش میراکلسه!

Could you break my fall p8

| Felicia

به به سلام شوکولاتاننن🍫🍫🍫

دلم براتون تنگولیده بود ولی خو گوشیم مشکل داشت🍬

برین ادامه که یه پارت گوگولی داریم😊

حدود دو ماه از ساکن شدن من و مری تو
عمارت آگرست میگذره...
لوکا بخاطر شغلش یه مدت رفته لندن...
عمارت خودمون هم هنوز بازسازیش شروع نشده!
مرینت و آدرین بیشتر با هم وقت میگذرونن چون معلوم شد دوستای صمیمیشون،آلیا و نینو
با همن و الان اکثرا ۴ تایی وقت میگذرونن!
مرینت به وضوح عاشق آدرینه و تنها کسی که اینو نمیبینه خود آدرینه😂🤦🏻‍♀️
فیلیشیا چند روزیه با دوستاش رفته مسافرت،بله!با دوستاش،بهرحال توی این یک ماه خیلی پیشرفت کرده و من تونستم راضیش کنم یکم با دوستاش وقت بگذرونه امروزم بر میگرده!😃
و مهم تر از همه اینکه...
احساساتم برای فیلیکس،دارن عوض میشن‌!و این تنها چیزیه که نگرانم کرده...
در واقع تنها چیزی که مونده سرم بیاد همینه که...
☕سلام بری!👋
💌هیییییع😨
☕ببخشید،ترسیدی؟
💌میخواستی نترسم!؟😫
☕خب ببخشید😐
💌خب حالا،کاری داری؟😊
☕امم،من دارم میرم کافه،میخوای بیای؟🤨
💌من؟!!!😳
☕آره،مری و آدرین که تا شب نیستن شیا هم که شب پروازش میرسه میریم دنبالش،گفتم شاید نخوای تنها باشی👌
💌امم،خب‌‌...
کافه یه جای شلوغه و رفتن به اونجا با ی آدم معروف...عاقلانه نیست ولی از طرفی واقعا دلم میخواد باهاش برم بیرون🤩
💌باشه،من میرم حاضر شم👍☺
☕منم میرم لباسامو عوض کنم یکم از حالت رسمی طور دربیام😐
رفتم تو اتاقم ماه دسامبر بود،هوایی بارونی و سردتر از هر سال...
بهترین چیزی که میتونستم بپوشمو پوشیدم،یه رژ لب زدم،واسه اولین بار از زمانی که فیلیکسو دیدم موهامو باز گذاشتم و رفتم پایین،فیلیکس دم در بود...
ای جان چه خوشتیپ شده بود،البته همیشه خوشتیپه خخخ😅
یکم که دقت کردم دیدم انگار ست شدیم😳


لباساشون...👆👆👆
☕بریم؟!...
💌بریم😊
رفتیم سمت در
☕با پیاده روی که مشکلی نداری؟..
💌نه اتفاقا عاشقشم☺
☕عاااا...😳
_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•
لباسامو عوض کردم،یه ذوق خاصی داشتم که نمیفهمیدمش...
سریع رفتم پایین،هوس پیاده روی کردم...
حتما بریَم اوکیه دیگه،نه؟ حالا ازش میپرسم...
با صدای تق تق کفشاش به خودم اومدم،بدون اینکه نگاش کنم گفتم:
☕بریم؟!...
💌بریم😊
رفتیم سمت در
☕با پیاده روی که مشکلی نداری؟..
💌نه اتفاقا عاشقشم☺
☕عاااا...😳
تازه دیدمش،انگار با من ست بود...
موهاشو ریخته بود دورش،تاحالا توجه نکرده بودم!موهاش بلند و پرپشته،خوشگله...
دویدن خون به صورتم رو احساس کردم..!
💌چیشد؟!
☕ه..هیچی یه لحظه لرز گرفتم،بریم....
پیاده،مسیر مورد علاقه ی من به کافه که حسابی خلوت،ساکت و زیبا بود رو در پیش گرفتیم،واسه جلوگیری از هجوم خبرنگارا عالی بود...
قدم میزدم و از هوای تازه لذت میبردم...
💌جای قشنگیه😍
☕اوهوم...
دیگه حرفی نزدیم تا به کوچه رسیدیم...
داشتیم از پیاده رو میرفتیم که پای بری سر خورد و داشت میافتاد جلو یه ماشین که سریع گرفتمش،از ترس قلبم تند تند میزد...
چه بلایی سر من خونسرد اومده؟!
*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*
دنبال فیلیکس میرفتم،یه مسیر زیبا و خیلی خلوت...
💌جای قشنگیه😍
☕اوهوم...
دیگه حرفی نزدیم....
به یه کوچه رسیدیم،اعصابم از اینکه حرفی نمیزدیم خورد بود یهو پام سر خورد و عملا داشتم میرفتم به استقبال مرگ...
که دستمو کشید و بعد توی آغوش گرمش فرو رفتم!!!
قلبش خیلی تند میزد و مطمئن بودم با عطرش دوش گرفته چون بوش مست کننده بود...
منو از خودش جدا کرد همینطور که از شونه هام گرفته بود گفت...
☕خوبی؟!😦
💌خ..خوبم،مممنون😥
☕بیشتر مراقب باش باشه؟،میخوای برگردیم؟
💌باشه،نه لازم نیست خوبم🙂
بعد یه مکث کوتاه دوباره راه افتادیم با این تفاوت که اینبار فیلیکس دست منو محکم گرفته بود و منم از خجالتش خفه شده بودم...
رسیدیم دم در یه کافه ی دنج با نمای چوبی تابلو رو خوندم:کافه بونژور،رفتیم داخل...
یه دختر با موهای کرم استخونی و چشمای بنفش اومد استقبال فیلیکس
یعنی کی بود؟یه لحظه حسودیم شد😣
🔮سلام فیلیکس،خوش اومدی!😃
☕سلام آلگرا!
آلگرا👆👆👆
💌ام،سلام؟🙂
🔮سلام عزیزم!خوشگل خانمو معرفی نمیکنی فیلیکس؟؟
☕البته!بریدجیت،آلگرا،/آلگرا،بریدجیت😐
🔮💌معرفی کاملی بود🙄
☕خب خودتون اشنا شین،منم میرم ببینم پت و مت کجان😑
🔮عجب،فیلیکسه دیگه... خب عزیزم،من صاحب این کافه ملودی هستم ملودی آلگرا،معمولا آلگرا صدام میکنن!۲۵ سالمه و از دوستای دبیرستان فیلیکسم که درواقع یه اکیپ ۴ نفره ایم و هر از چندگاهی دور هم جمع میشیم یا تو کافه یا جاهای دیگه😊
💌منم بریدجیت کوفائین چنگ هستم،۲۱ سالمه و پرستار فیلیشیا جونم😁
🔮خوشبختم عزیزم😋
💌همچنین🙃
🔮خب،بیا بریم بشینیم،بونژور آقایون!
🥏سلااام بانو!🤩
🎧اوق🤢
🥏اوق تو کلات حسود😝
☕دهه،کلاد؟الن؟ بسه دیگه😑
🔮چیکارشون داری فیلیکس،اینا پت و متن دیگه😂
💌با اجازه...
☕بشین راحت باش😐
🔮خب خوشگله،اینا هم پت و مت اکیپ هستن، این پسر که سفیدپوسته،کلاده.۲۶ سالشه و اونم از دوستای دبیرستان فیلیکسه که البته من و کلاد همو از بچگی میشناسیم و در حال حاضر نامزدیم😊
این یکی هم النه،اونم ۲۶ سالشه و از دبیرستانه!رفیق فاب کلاده و کلا این دوتا دیوونن😐
کلاد👆 الن👆
(با لباسای گرم تر تصورشون کنید!)
💌😂😂😂😂😂
☕من میرم یه آبی به سر و صورتم بزنم😑😤
🥏🎧🔮واااااا!!؟😮😮
💌ببخشید،تقصیر منه😞🤐
/////\\\\\/////\\\\\/////\\\\\/////
باز این خندید!اَه..
آخه انقدر شباهت😤
ولی از حق نگذریم خنده هاشو دوس دارم...
عاشقشونم...
عهههه فیلیکس توئم!حالا خوبه خودم میدونم چه مرضمه هااا!!! ولی من دوباره...نه نه نههه...
یه آب به سرو صورتم زدم و موهامو مرتب کردم،رفتم بیرون.آلگرا هنوز مشغول معرفی بچه ها بود....
☕عذر میخوام...
🎧🥏🔮بیخییی!🙄😁
💌خواهش میکنم😅
🔮خب چی چی میخورین؟
🎧شیر نسکافه...🥛☕
🥏میدونی که دیگ،شیک شکلات!🍨🍫
💌اسپرسو☕
☕رِد آی👁🔴
🔮فیلیکس!هنوزم رد آی میخوری؟میدونی که کافئین برات خوب نیست!اون سری پس افتادی😑
☕آلگ...
💌یه اسپرسو براش بذار🙃
🔮اوهوم😊
آلگرا که رفت رو کردم سمت بریدجیت و یواش گفتم:
☕تو که میدونی این چند شب خواب ندارم،اسپرسو؟!
💌رد آیو تو خونه بخور،آلگرا از اون تیپ آدمایی نیست که کوتاه بیاد اگه من نمیگفتم اسپرسو شیر گرمم به زور میاورد برات😐😂
"با این هوش و پتانسیلی که بری داره اگه ادامه میداد دکتراشم میگرفت،چرا ول کرده خدا میدونه؟!.."
☕اوکی...
بعد از حدود یک ساعت و نیم من از سر میز بلند شدم که متعاقبا بری هم بلند شد...
☕ما دیگه رفع زحمت که باید دنبال شیا هم بریم...
💌بااجازه😊
🔮بای بای،بازم بیا فیلیکس،البته با خوشگل خانم🤩
🥏🎧خدافظ🙃🙂
☕💌خدانگهدار👋👋
رفتیم تو کوچه،خلوت بود و مثل همیشه مشتری دیگه ای نبود...
آلگرا همیشه قبل اومدن من کافه رو میبست چون اگه کس دیگه ای بود دردسر میشد...
ناخودآگاه دست بریدجیتو گرفتم!
دستش یخ بود،کم کم گرم شد...
گوشیمو در آوردم و زنگ زدم به جیمز
☕الو جیمی؟!
🚘بله رئیس؟!
☕بیا دنبالم،کافه همیشگیم😐
🚘چششم الان راه میوفتم😃
☕خدافظ😐
🚘خدا بای بای😜
واقعا روحیه ی جیمز رو تحسین میکنم...!
💌ام...میگم،میریم دنبال فیلیشیا؟
☕آره،جیمز میاد دنبالمون..
💌آها😊
×+×+×+×+×+××+×+×+×+×+××+×+×+×
دستم که تو دستش بود یه حس امنیت خاصی بهم میداد...
نمیدونم چرا با اینکه قهوه خور بودم بعد خوردن اسپرسوئه یه حس حالت تهوع و سرگیجه بهم دست داده بود و از طرفی نمیخواستم گردش فیلیکسو زهرش کنم...
تو همین فکرا بودم که ماشین جلو پامون ترمز کرد...
سوار شدیم،سرمو به شیشه تکیه دارم فیلیکسم اونور تر نشسته بود گوشیشو چک میکرد...
☕میگم...
💌هووم؟
☕روبه راهی؟
💌آره خوبم...!
و سکوت مطلق که تا فرودگاه ادامه داشت
وقتی رسیدیم فیلیکس از ماشین پیاده شد و درو برای من باز کرد،منم پیاده شدم...
رفتیم سمت گیتی که مسافرین پروار فیلیشیا اونجا پیاده میشدن...
/|\/|\/|\/|\/|\/|\/|\/|\/|\/|\/|\/|\/|\
از هواپیما پیاده شدم،دلم برا بری و فی و آدرین و مری و کلا همه تنگ شده بود🥺🥺
بعد همه سمت گیت رفتیم،ماتا،مارتین کریستینا هم بودن💞
وقتی وارد سالن شدیم بلافاصله بری و فی رو دیدم...
اشک تو چشام جمع شد(خوبه کلا چندروزه رفته)
دویدم سمتشون و خودمو انداختم و بغل بری🤗👐
جفتمون گریه میکردیم(نفس:دیوونه ها😑)
💌😭وااای دلم برات یه ذره شده بود😭😭
🎤😭😭منم همینطور بری جونمممم😭😭
بعد کلی گریه و زاری از بغل دراومدم که دیدم داداش بدبختم دستاش باز آماده ی بغل کردن من خشکش زده😂آخه سابقه نداشت وقتی از سفر میام کسی رو قبل فی بغل کنم😅🤣😁
☕عه شیا خانم!داشتیم؟🤨
🎤😂😂ببخشید خو😂😂
بعدم پریدم بغلش کردم❤❤
🎤اینم بغل برا داداش حسودم💗💗
☕آخ که نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود💘
🎤آره لابد برا همین به من زنگ نزدی😑
☕من زنگ زدم شما جواب ندادی😐
🎤عه!خب ببخشییییید😅🌹
بعد یه بوس کوچولو رو لپش زدم💋
تازه چشمم به تیپ بری و فی افتاد...
🎤اولالا!کی میره این همه راه رو؟چه ستی کردین!!!من نبودم،خبریه؟😮😉😜
☕💌نخیرم چه خبریی!😳😳😳😳
🎤اوکی بابا چرا میزنین🤣🤣🤣👐
بعد از اینکه از مارتا و مارتین خداحافظی کردیم سوار ماشین شدیم،قرار بود کریستینا رو هم برسونیم،اون جلو نشست که راحت پیاده شه ما سه تا هم عقب🧍🏼‍♂️🧍🏻‍♀️🧍🏼‍♀️
بری چون سردش بود وسط نشست من و فیلیکسم سمت پنجره ها...
@~@~@~@~@~@~@~@~@~@
کنار پنجره بیرونو نگاه میکردم به این فکر میکردم که به چه نحوی حال آدرینو جا بیارم!
دم به دقیقه بیرونه الان پیام داده که با آلیا،نینو و مرینت خونه آلیا اینا میمونن😑
تو همین فکر بودم که یه چیزی افتاد تو بغلم،بریدجیت بود!انگار خوابش برده بود😳
🎤میگم بر...عه وا!خوابش برده؟😮
☕ظاهرا که🍅
🎤اینو نیگا!رنگ گوجه شدی😂😂🍅❤
☕هییس😑😑😑😑😑
کریستینا رو که رسوندیم هتل رزوود رفتیم سمت خونه...
جیمی ماشینو جلو خونه نگه داشت و گفت:
🚘میگم فیلیکس،من میرم ی سر به مامان بزنم!اوکیه دیگه؟😁
☕آره راحت باش😐
شیا که پیاده شد منم پیاده شدم بریدجیتو بغل کردم،رفتیم داخل خونه.
از پله ها بالا بردمش و رفتم تو اتاقش گذاشتمش رو تخت...
پتو رو کشیدم روش و برگشت پایین،چرا انقدر معصوم بود💘😳