ماجراجویی عشق 💓 p12
سلام خوبین؟ خوشین ؟ سلامتید؟😂
سی بل : داره میپیچونه😐
تو یکی خفه تا با چفت پا نیومد تو صورتت 😁
بفرمایید ادامه 😐😊
p11
سوار تاکسی شدم راننده یه کلاه سیاه سر بود بعد یه مدت، رسیدم کافه پیاده شدم حس بدی دارم
از زبان آدرین...
کافه رو اجاره کرده بودم و گلی تزیین کرده بودم البته یکم هم از کارکنان کافه کمک گرفتم😅 رفتم و نشستم روی میز یکم جهت شمع رو تغییر دادم و منتظر بلوبری نشستم بعد به مدت یه تاکسی اومد جلوی در کافه یه نفر پیاده شد ، اون بلوبری خودم بود😄 اومد داخل به یه قیافه متعجب اومد و نشست روی صندلی رو به رو
🐈: سلام😄
🐞: ام سلام😐
🐈:خب...😄
🐞: آدرین باید باهات حرف بزنم😟
🐈: باید بری تو نوبت 😌
🐈: بلوبری از زمانی که دیدمت عاشقت شدم 😊
🐞:😟
🐈: تو هم دوسم داری؟😄
🐞: آره اما...😟
🐈: حاضری تا آخر عمرت کنارم بمونی؟😄
🐞: آدرین من خیلی دوست دارم اما...😟
دستاشو مشت کرد چه اتفاقی افتاده 😢
🐞: من متاسفم اما...نمیتونم😢
🐈: چی😯
سریع از جاش بلند شد و دوید بیرون و سوار تاکسی شد. چطور، چطور تونست همچین کاری رو بکنه چطور تونستی این کارو باهام بکنی بلوبری😢💔