ماجراجویی عشق 💓 p11
سلام پارت جدید آوردم😄
p10
از زبان مرینت...
صبح بیدار شدم با چشم های نیمه باز رفتم و دست صورتم رو شستم رفتم پذیرایی
🐞: سلام صبح بخیر 😄
لحظه ای مکث کردم سوکت عجیبی حکم فرما بود کم کم داشتم نگران میشدم
🐞: آدرین؟...😕
صدایی در نیومد شاید تو آشپزخونه باشه رفتم نگاه کردم اما اونجا هم نبود کله صبحی کجا رفته آخه😦
اوف بیخیال 😐 رفتم پیش میز صبحونه که دیدم یه صبحونه مفصل رو میز چیده شده چشمم به یادداشت روی میز افتاد برش داشتم تای کاغذ رو باز کردم
نوشته : برای بانو کفشدوزک 💌 فقط زیاد نخور چاق میشی😝😂
ای بیشعور رمانتیک 😐😂💓
نشستم رو میز و شروع به خوردن کردم نمیدونستم این کله آناناسی هم آشپزیش خوبه💓😐 بعد خوردن صبحانه رفتم تو اتاق نگاهم به آینه افتاد
🐞: اممم یکم به خودم برسم😐
موهامو شونه کردم و یه گل سر پاپیونی صورتی زدم به موهام یه رژ لب کالباسی مانند زدم و یه دامن خوشمل کرمی پوشیدم کفشای کالباسیم رو پوشیدم و رفتم سازمان
🐞: رز آدرین رو ندیدی؟😄
👤: نه😐
🐞: باشه😐
رفتم دفترم روی دفترم یه کاغذ بود
💌: سلام مجدد به بانوی من بیا کافه همیشگی
(من : خنگول خان اسر حجر نیست که یه وسیله ای هست به نام تلفن😐)
همین ببخشید کم بود😐