عکس داستان دار
| 🍫Helen🍫
خب داستان اینه
*وی صدایش را مردانه میکند و ماننده گویندگان شروع میکند*
ایوان با دیدن نمره کوفته اش میخواد یکی را له کند مکس درحالی که پیف پیف میکند میگوید : چه نمره هایی
میلن با نگاه محبت آمیزش دل ایوان را میبرد رز دردست کتابی دارد که خدا میداند چیست جولیکا برگه ای که شاهکار ایوان است را نشان میدهد در حالی که یک دستش را در چش و چال رز بیچاره کرده است ناتانائیل پیتزا هارا برداشته و در میرود و میگوید : مال منه
ناگهان یکی از پیتزا ها می افتد آدرین از آن پشت با سرعت چت به نجات پیتزا میرود مرینت هم که آن پشت سکته زده است بله داستان از این قرار بود 😐😂
انصافا خودم هم نمیدونم این چیزا از کجا به ذهنم میرسه😂😂😂 آها بگید بازم بزارم یا نه