ماجراجویی عشق 💓 p4
برید ادامه 👇
پام پیچ خورد و داشتم با صورت میرفتم تو زمین که حس کردم یکی دستاش رو دور کمرم حلقه کرده برگشتم دیدم آدرین اییی بیشعور
چند لحظه ای به چشم های هم خیره شدیم بعدش خب گفتم
🐞: اییی ولم کن بیشعور
یهو دستاشو ول کرد و افتادم زمین
بعدشم رد شد رفت 😤 اوففففف لجباز 😤 از جام بلند شدم که صدای آژیر آتش سوزی بلند شد یهو مردم به سمت در هجوم آوردند وسط مردم کم مونده بود له بشم بعد رفتن مردم دیدم کله آناناسی با لبخند تمسخر آمیزی نگاهم میگه
🐞: چیه😠
🐈: هیچی😏
یهو یادمون افتاد
🐞🐈: الماس آژیر اشتباه 😠
بدو بدو رفتیم سمت الماس که البته سرعت بنده به خاطر کفش ها ناچیز بود وقتی رسیدم پیش الماس دیدم یه دختر که موهاش هم رنگ موهای من بود و چینی بود جلوی یه چاقو به سمت آدرین گرفته آدرین هم مثل دیوار نگاه میکنه رفتم پیش آدرین
🐲: جلو نیاید وگرنه😠
رفتم جلو درست نوک جاقو روی گردنم بود یه قدم دیگه بر می داشتم مرده بودم سریع دستم رو انداختم رو مچش و پرتش کردم اون ور چاقوش از دستش افتاد سریع حالت دفاعی گرفت آدرین خان هم که همچنان مثل بز به دختره نگاه میکرد رسماً دختره رو خورد شیطونه میگه چاقو بردار چشماشو از حدقه در بیار اوففف تو این فکر ها بود که دیدم دختره فرار کرد گوش کله آناناسی گرفتم کشیدمش کنار کارا ...
این داستان ادامه دارد...
امم اون جوری نگاه نکن دیگه ایده هام تموم شده بود کاگامی رو انداختم وسط😐