🍲 رستوران عشق 💓 p18
سلام یکم سرم شلوغ بود الا وقت کردم برید ادامه 👇
p18
🐈: حالا نوبت دزدینته 😏
🐞: چیی نه خیرم 😠
🐈: پرنسس لطفاً 😐
🐞: اصلا فکرشم نکن 😠
🐈: پس خودت خواستی 😏
بلندش کردم (مثل یه گونی برنج) دزدیدمش
🐞: ا چیکار میکنی ولم کن 😠
🐈: نمیشه 😏
🐞: آدددددرررررننننننننن😠
🐈: جانم 😏
🐞: ولم کننننن😠
همه به زل زده بودن به ما و پچ پچ میکردن آلیا که نیش خنده بزرگی میزد نینو هم بهت زده نگاه میکرد از مهمونی رفتیم بیرون بلند داد زدم
🐞: باشه بخشیدمتتتتتتتت😦
🐈: ممنون بانوی من 😊
🐞: فقط بگو کی اون عکسا رو بهت داد😕
🐈: همممم (اعصابانیت) لایلا 😠😠
🐞: لایلا کیه ؟😕
🐈: دختر شرکت رقیب ، بابام شرکتش رو ازش گرفت باید حدث میزدم که میخواد انتقام بگیره 😒
از زبان آدرین...
دیدم مرینت لبخنده ملوسی زده
🐈: چیه؟
🐞: نمیخوای که انتقام بگیری نه😊
🐈: اممم خب 😠
دیدم نگاهش تغییر کرد و اخم کرد
🐈: معلومه که نه😊
🐞: 😊😊😊
دوباره لبخند زد
🐈: میای بریم رستوران 😊
🐞: رستوران خودمون 😕
🐈: آره 😊
هیجان زیادی داشتم همه چی باید خوب پیش بره
🐞: باشه😊
سوار ماشین شدیم بعد چند دقیقه رسیدیم وارد رستوران شدیم
از زبان مرینت...
سوار ماشین شدیم وارد رستوران شدیم
همه جا پر از گل برگ و شمع بود یه فضای رمانتیک
🐈: مرینت اینجا جایی بود که با تو آشنا شدم و عاشقت شدم 😊
🐈: اینجا رستوران عشق ماست 😊
🐈: من میخوام که این عشق پایدار باشه تا آخر عمرمون😊
🐈: مرینت دوپن چنگ حاضری تا آخر عمرت پیشم باشی 😊
سرخ که چه عرض کنم کباب شدم 😊(😂)
🐞: آره 😊😭(اشک شوق)
از زبان آدرین...
بلندش کردم رو هوا چرخوندم خیلی خوشحال بودم تو زندگیم انقدر خوشحال نبودم
از زبان مری ....
🐥: لی لی لی 😁
🐈: تو اینجا چیکار میکنی 😐
🐥: 😁😁😁 مری بگما من برادر زاده میخوام 😁
دیگه کارم از کباب هم گذشت سوختم
🐈: چی میگی تو 😠
🐦: من و آدرینا خب اومدیم رستوران کناری که دیدیم شما دارین میاین تو😓
چیییی وای خدا دویدم رفتم سمتش از گوشش کشیدم و گفتم
🐞: چی گفتی؟😁
🐞: شما قرار گذاشتین؟😁
🐈:😐😐
🐦: فسقلی خانوم نکن 😐 گوشم از جاش در اومد 😑
🐞: فسقلی خودتی😠
آدرینم که بهت زده نگاه میکرد
رفتم سمتش و گفتم
🐞: نمی خوای چیزی بگی😕
🐈: چی بگم 😐