🍲 رستوران عشق 💓 p12
برید ادامه 👇
تو ماشین...
🐈: تو دشمنی چیزی داری؟😕
🐞:نه 😐
🐈:پس کی این کارو کرده😕
🐞:نمیدونم😐
🐈:خب دیگه رسیدیم😐
در خانه....
از زبان آدرین...
رفتیم داخل همون طور که گفتم یه خونه قدیمی با یه حیاط که یه حوض کوچیک پر آب وسطش بود و دور تا دور حیاط پر گلدون هایی با گل های قرمز و صورتی بود
🐞: خوش اومدی 😓
رفتم داخل
🐈: من باید کجا بخوابم 😓
🐞: رو مبل😊
🐈: چی ؟😦
🐞: ببخشید اما اتاق اضافی نداریم 😁
🐈:باشه 😑
🐈: یه سوال چرا تو خونه قدیمی زندگی میکنی ؟😕
🐞: اینجا خونه مادر بزرگم بود ولی مادر بزرگم فوت کرد😔
🐈: متاسفام 😔
🐞: ممنونم 😊غذا خوردی؟
🐈: نه ولی من غذا رو میپزم😃
🐞: میخواستم پیتزا سفارش بدم😐
🐈: نه خیر شما باید غذای سالم بخوری و اونم دست پخت آشپز آدرین😌
زیر زیرکی میخندید
🐞: هههه😁
🐈: به چی میخندی 😠
🐞: تورو خدا نمی خوای که دوباره برگردم بیمارستان 😁
🐈: هی سر آشپز آدرین رو دست کم نگیر😠
🐞:باشه بپز فقط رحم کن من جونم آرزو دارم 😁
🐈: واقعاً چه آرزویی؟😏
🐞:به تو ربطی نداره😌
🐈:باشه آشپزخونه کدوم وره؟ 😕
🐞: از این وره از اون وره 😂
🐈: امروز چه بانمک شدی😑
🐞: 😂😂😂