تصویر هدر بخش پست‌ها

⭐ستاره میراکلس⭐

وبلاگی پر از عکس،کمیک،جک میراکلس،تعوری، داستان و..... وقت درخشش میراکلسه!

زندگی‌من در پاریس پارت دوم

| وسپریا

برو ادامه 

رفتم عمارت آگرست،  آدرین و ناتالی و گابریل منو می‌شناسن .
  ‏گفتم : سلام آدرین . آدرین داشت با بسکتبال بازی می‌کرد تا صدامو شنید گفت : ماریانا ، خیلی وقته ندیدمت ، حالت چطوره . گفتم : ممنون خوبم ، پلگم کجاس ؟
  ‏تا اسم پلگو به زبون آوردم پرید پیشم و گفت : ماریانا دلم برات تنگ شده بود . منم گفتم : منم دلم برات تنگ شده بود پلگ ، راستی تولدت مبارک ، برای جایزه پنیر مورد علاقتو آوردم هروقت تموم شد به آدرین بگو بیارم . تیکی هم به پلگ تبریک گفت . بعد به آدرین گفتم : تا چند دقیقه دیگه منو میبینی بای . آدرین که اصلا سر درنیاورده بود گفت : باشه ، بای . ورفتم . بعد که رفتم خونه به گوشیم نگاه کردم و اخبار رو نگاه کردم نادیا شاماک میگفت :نترسید   این فقط اخباره ، گزارش شده ابر شرور جدیدی به شهر اومده اون بسیار ابر شرور قدرتمندی بنظر میاد ، لیدی باگ و کت نوار لطفا به نجات‌مان بیاین . گفتم : تیکی وقتشه ، دختر کفشدوزکی آماده . ۱۰ دقیقه بعد .
  ‏ من گفتم : لاکی چارم . کت گفت : کتاکلیزم . وقتی شرور رو شکست دادیم کت گفت : خب حالا بگو لیدی کجاس . من گفتم : خب اون به من اجازه داد از معجزه گرش استفاده کنم بعد بهش پس بدم . بهش ظربه زدم و گفتم : من لیدی باگ سابقم ، هنوز منو نشناختی آدرین ، تیکی ، خال ها خاموش . حالا یادت اومد منم ، ماریانا . کت گفت : ماریانا ؟ من اصلا فک نمیکردم خودت باشی . من گفتم : حالا مجبوریم نیست بدونی . باید برم خداحافظ پیشی کوچولو یا آدرینوار . کت گفت : خداحافظ ، بانوی من . من گفتم : تو فقط باید به لیدی اینو بگی . کت گفت : مگه خودت نیستی . گفتم : خدایا ، باشه خداحافظ .
  ‏از زبان آدرین :
  ‏واو ، ماریانا فوق العاده ست . تاحالا ندیده بودم لیدی انقد سریع کارو تموم کنه . یکهو حس کردن داره از ماریانا خوشم میاد ، نه نه من باید عاشق لیدی باشم نمیتونم ، اما احساسم به حرفام گوش نمی‌کرد .
  ‏از زبان ماریانا : 
  ‏به مرینت زنگ زدم ، خونه آلیا بود ، اومد جایی که بودم و گوشواره هاشو بهش دادم ، ازش تشکر کردم . بعد بهش گفتم : مرینت ، میدونی کجا ناتانائیل رو پیدا کنم فهمیدم تو مدرسه ای که میام اسمش هست آخه میخوام بیام مدرسه شما . مری گفت : ناتانائیل میخواد ازمون نقاشی بکشه ، میخواد بره خونه آلیا . گفتم : پس میشه منم بیام .  مری گفت : باشه. وقتی رسیدیم خونه آلیا آلیا گفت : دختر اینجا چیکار میکنی خیلی وقته ندیدمت . من گفتم : منم همینطور رفیق حالت چطوره چند سالی میشه ندیدمت درسته . آلیا گفت : ها خوبم ، میگم شمارتو هم بده یه وقتی همو ببینیم . گفتم : نمیخواد ما هروز صب همو می‌بینیم،  منم قراره بیام مدرسه ای که توش درس میخونی ، دبیرستان فرانس دوپان . آلیا گفت : عالیه که ، بیا ماری توهم بیا مری ناتانائیل اومد . بیا ماریانا این یکی از همکلاسی‌هامه ناتانائیل .
  ‏میگم میشه ماری صدات کنم .
گفتم : آره اشکال نداره .
  ‏ناتانائیل رو دیدم . داشت نقاشی خواهرای دوقلو آلیا رو می‌کشید . گفت : سلام تو میخوای بیای مدرسه ما ، اسمت چیه ؟ یه نفس کشیدم گفتم : س سلام ، اسمم ماریاناست . 
  ‏از زبان آلیا :
  ‏یک چیزی عجیب بود ماری هیچوقت اینطور رفتار نمیکرد این مثل رفتار مریه که مال موقعیه که آدرین و میبینه ، صبر کن نکنه ......... ماری ناتانائیل رو دوست داره ، وای درسته عجب خبری . 

اگه قبلا اینجارو گذاشتم ببخشید بای