رمان 💖♥مریکت♥💖 پارت 12
* با حالتی غم زده وارد وبلاگ میشود *
سلام 😭😭😭😭
خدااااااااا 😭😭
این پارتو چهار بار نوشتم یا نشد پستش کنم یا شارژ گوشیم تموم شدددد 😭😭😭😭
کت نوار هقق بیا الان به کتاکلیزمت احتیاج دارم 😭 فقط بزن گوشیمو نابود کن تا بابام اجازه استفاده از کامپیوتر یا لپ تاب رو بهم بده 😭😭😭
هققققققق 😭😭😭😭
بابت غلط های املایی ساری 😭 کاره گوشیمه 😭
هق برین هق ادامه هق ی هق مطلب هققق 😭
راستی اجو کتاکلیزم منم داداشم کت نواره 😉
پس دیگه حتما ابجیم 😍
I was five and he was six We rode on horses made of sticks
پنج ساله بودم و اون شیش ما اسب های چوبیمون رو می تازوندیم
He wore black and I wore white… He would always win the fight
اون سیاه می پوشید و من سپید اون همیشه توی جنگ برنده بود
Bang bang! he shot me down… Bang bang! I hit the ground
اون به من شلیک می کرد بنگ بنگ من به زمین می خوردم… بنگ بنگ
Bang bang! that awful sound… Bang bang! my baby shot me down
اون صدای مهیب؛ بنگ بنگ عشق من بهم شلیک می کرد بنگ بنگ
Seasons came and changed the time When I grew up; I called him mine
فصل ها هی اومدن و زمونه عوض شد وقتی که بزرگ شدم گفتم بهش که تو مال منی
?He would always laugh and say Remember when we used to play
اون همیشه می خندید و می گفت؛ بازی هامونو یادت میاد؟
Bang bang! he shot me down… Bang bang! I hit the ground
من بهت شلیک می کردم بنگ بنگ تو می افتادی زمین بنگ بنگ
Bang bang! that awful sound… Bang bang! my baby shot me down
اون صدای مزخرف! بنگ بنگ من همیشه بهت شلیک می کردم… بنگ بنگ
Music played; and people sang Just for me… the church bells rang
موزیک نواخته شد آدم ها آواز خوندند کلیسا فقط واسه من ناقوس زد
Now he’s gone; I don’t know why And till this day sometimes I cry
حالا اون رفته و من نمی دونم چرا و تا این روز بعضی وقتا؛ می زنم زیر گریه
He didnt even say goodbye… He didnt take the time to lie
اون حتی یه خداحافظی هم نکرد حتی وقتی هم نگذاشت تا دروغی بگه
Bang bang! he shot me down… Bang bang! I hit the ground
اون به من شلیک می کرد بنگ بنگ من به زمین می خوردم… بنگ بنگ
Bang bang! that awful sound… Bang bang! my baby shot me down
اون صدای مهیب بنگ بنگ عشق من بهم شلیک می کرد
از زبان لیدی باگ :
دست کتو گرفتم و با هم به سمت خونه ما رفتیم
داشتیم میرفتیم که دیدیم هاک ماث ولن ساخته 😐
ای خدااااااااا حالا چه خاکی تو سرم بریزم 😭 منکه نمیتونم کتو بفرستم بحنگه 😭 خودمم باید ببرمش خونه که اتفاقی براش نیوفته 😭
عامو پیری اکوما ساخته خانمم (من : جرررررر داداش خودم و کتاکلیزمی به خدا )
هاه 😐 منظورت از عامو پیری هاک ماثه 😐 (من : لیدی خوبی گلم ؟)
خودمو پوکر جلوه دادم ولی تو دلم حسابی خندیدم
به کت گفتم :
الان وقت شوخی نیست کت نوار 😐 باید ببرمت خونه ما 😐
نه من میخوام با ولن بجنگم خودت برو خونه 😐
اه ببین تو الان حالت خوب نیست 😐
نه من خیلیم خوبم 😒
اه باشه فقط مراقب باش چیزیت نشه
تو مامان خوبی میشی پرنسس 😂
من رد دادم 😐
نمیدونستم این کارم درسته یا نه ولی خب نمیشد تو خونه تنهاش بزارم و یا خودم تنهایی ولن رو شکست بدم
البته میون راه حالش بهتر شده بود و تلو تلو نمیخورد 😥
رفتیم و حمله کردیم . ولن میتونست ادمو با یه ضربه فلج کنه
سریع باید شکستش میدادیم پس
لاکیی چارممممم
چیییییی یه اینه 😮 باید باهاش چیکار کنم 🤔
کمی به در و دیوار نگاه کن خو 😐
به قول کت کمی به در و دیوار نگاه کردم و فهمستم باید چیکار کنم 😄
اما یهویی دیدم یه اتفاقی افتاد و داد زدم
کتتتتتتتتتتتت نههههههههههههههههههههههههههههههه
تمامممممم شد
ینی چه اتفاقی افتاد ؟
پارت بعد هفت نظر و پنج لایک 😉😎
بای بای 🤗😚👋