🍲رستوران عشق 💓 p5
سلام برید ادامه که پارت پنجم منتظرتونه ( ام من تو وبلاگ دیگه مینوشتم اما دیگه ادامه رو اینجا میزارم اگه میخوای پارت های قبلی رو بخونیبکلیک و تو برچسبها بخون )
برای بعدی 10 لایک و پنج تا کامنت میخوامم
p5
از زبان آدرین...
رسیدیم مرینت پیاده شد یه خونه تو یه کوچه باریک بایه در چوبی مثل خونه های قدیمی بود یاد خونه مامان بزرگم افتادم (من:😂😂)
پیاده شد
🐞: ممنونم
🐈: چه عجب تشکر کردی😐😏
🐞:😑 خداحافظی آقای مدیر😏
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم رفتم باخودم گفتم
🐈: هه دختره دیوونه تو خونه قدیمی زندگی میکنه😁
بعد رفتم خونه رویه مبل نشستم و به این فکر میکردم که مرینت موقع خواب چه ناز شده بود
🐈: وای پسر این چه فکرایی تو میکنی
بعد گرفتم خوابیدم
از زبان مرینت...
رفتم خونه دیدم آلیا خوابیده بی سر و صدا رفتم اتاقم
( از قبل دیگه هماهنگ کردن کلید اینا داده به آلیا )
صبح....
بلند شدم دست و صورتم رو شستم و دیدم آلیا صبحانه رو آماده کرده
🐞: وای چه بوی خوبی میاد ممنونم 😃
🐹: خواهش میکنم 😊
با هم صبحانه خوردیم و رفتیم که حاضر شیم
من یه کم آرایش کردم و لباسم رو پوشیدم موهامو باز گذاشتم کیف سفیدم رو برداشتم و کفشای سبزم رو پوشیدم
لباس مرینت 👆
آلیا هم خیلی خوشگل شده بود
لباس آلیا 👆
رفتیم سر کار
🐢: اینجایین زود باشین جلسه داریم