تصویر هدر بخش پست‌ها

⭐ستاره میراکلس⭐

وبلاگی پر از عکس،کمیک،جک میراکلس،تعوری، داستان و..... وقت درخشش میراکلسه!

رمان 💖♥مریکت♥💖 پارت ۶

| ꧁☬𝕭𝖆𝖐𝖚𝖌𝖔☬꧂

 

* بعد از مدت ها میده اید و میگوید : اه گوشی خدا لعنتت کنه 😭 *

 😄😄Hello my friends😄😄

 ببخشید دیر میام کاره گوشیه خرابمه 😭😭

خب :

 

I was five and he was six We rode on horses made of sticks

پنج ساله بودم و اون شیش ما اسب های چوبیمون رو می تازوندیم

He wore black and I wore white… He would always win the fight

اون سیاه می پوشید و من سپید اون همیشه توی جنگ برنده بود

Bang bang! he shot me down… Bang bang! I hit the ground

اون به من شلیک می کرد بنگ بنگ من به زمین می خوردم… بنگ بنگ

Bang bang! that awful sound… Bang bang! my baby shot me down

اون صدای مهیب؛ بنگ بنگ عشق من بهم شلیک می کرد بنگ بنگ

Seasons came and changed the time When I grew up; I called him mine

فصل ها هی اومدن و زمونه عوض شد وقتی که بزرگ شدم گفتم بهش که تو مال منی

?He would always laugh and say Remember when we used to play

اون همیشه می خندید و می گفت؛ بازی هامونو یادت میاد؟

Bang bang! he shot me down… Bang bang! I hit the ground

من بهت شلیک می کردم بنگ بنگ تو می افتادی زمین بنگ بنگ

Bang bang! that awful sound… Bang bang! my baby shot me down

اون صدای مزخرف! بنگ بنگ من همیشه بهت شلیک می کردم… بنگ بنگ

Music played; and people sang Just for me… the church bells rang

موزیک نواخته شد آدم ها آواز خوندند کلیسا فقط واسه من ناقوس زد

Now he’s gone; I don’t know why And till this day sometimes I cry

حالا اون رفته و من نمی دونم چرا و تا این روز بعضی وقتا؛ می زنم زیر گریه

He didnt even say goodbye… He didnt take the time to lie

اون حتی یه خداحافظی هم نکرد حتی وقتی هم نگذاشت تا دروغی بگه

Bang bang! he shot me down… Bang bang! I hit the ground

اون به من شلیک می کرد بنگ بنگ من به زمین می خوردم… بنگ بنگ

Bang bang! that awful sound… Bang bang! my baby shot me down

اون صدای مهیب بنگ بنگ عشق من بهم شلیک می کرد 

 

 

از زبان مرینت :

( صورتی مرینت نارنجی استاد فو )

پس یعنی اون ...

درسته اون یک اکوماتیزه

اوه بای زود در میفهمیدم ممنونم استاد 

* در راه رفتن به سمت خانه *

اوه تیکی دیدی حرف من درست بود و اون قهرمان نبود 😎

درسته مرینت ولی الان وقت مناسبی نیست 😐

باشه باشه 😐 حالا بیا به کت خبر بدیم 😄

تیکی اسپاتس ان 🐞

مری تبدیل به لیدی باگ شد و بعد با کت تماس گرفت 

بیب بیب ( صدای زنگ خوردن 😐 )

اههه بردار دیگهه 

گربه زبونتو خورده پیام بزار 😎

اهههه 😑 از این پیغامگیرش بدم میاد 😐

خب وایمیسم تا کت بیاد 😐

یک ساعت گذشت ... دو ساعت گذشت ... سه ساعت گذشت ولی کت نیومد ( بعله 😐😑 )

خور پوف خور پوف ( صدای خروپف )

سلام لیدی باگ ببخش دیر اومدم 😅 میدونی ما کارایه روزانه ای هم داریم که بای انجام داده بشن 😅

کتتتتتت 😍 ( و اینگونه بود که لیدی پرید بغل کت 😍😭 عررر 😍😭 )

اممم لیدی باگ ؟

کت تو دیگه مای لیدی صدام نمیزنی 😢

چ ... چی ... چیزه ... ینی ... امم ... چیز ( وجی : راحت بگو نه و خلاص 😐 )

هق ... 

اهههه لیدی من نمیخواستم ناراحت شی ببخشید 😓

چی ناراحت ؟ نه من ناراحت نیستم ولی خواستم بگم فهمیدم ولپینا قهرمان نیست یه اکوماتیزه

چییی ولی اون اکوماتیز ها که باهاشون میجنگیدیم ...

اره میدونم عجیبه وجی ....

تمامممم 

اقا حق بدین من شعرم خودم نوشتم دستم درد میکنه 😐😢

بعدی چهارتا لایک و چهارتا نظر 😎

بابای 😄