تصویر هدر بخش پست‌ها

⭐ستاره میراکلس⭐

وبلاگی پر از عکس،کمیک،جک میراکلس،تعوری، داستان و..... وقت درخشش میراکلسه!

ماجراجویی عشق 💓 p9

| 🍫Helen🍫

سلامممم برید ادامه 👇😄

p9 

از زبان مرینت... 

آدرین خیلی خوشگل شده بود😐 یهو آژیر بلند شد هشدار خرابکاران بود خرابکاران یه گروه جنایت کارن که فقط بلدن به مناطق تاریخی آسیب بزنن هشدار از برج ایفل میومد احتمالا اونجا رو هدف گرفت یویوم روپرت کردم یهو دیدم هزار متر رفت اون طرف 😐 و یهو منم با خودش برد با داد و هوار های بنده بلاخره رسیدیم برج ایفل کل پایه ها و ستون هارو بمب گذاری کردن 

🐞: وای نه دیر رسیدیم😨 

🐈: هیچ وقت دیر نیست بانوی من😏 

🐞: بانوی من😮 

چشمم به یه دختر سیاه پوش افتاد که یه کنترل دستش بود با دستم به پیشی نشونش دادم

🐞: اونجا⬅️ 😠 

صبر کن پیشی؟😮هم لقب جدید گرفت😂 

رفتیم پیش دختره 

🐈: حتی فکرشم نکن😠 

تا دختره خاست کاری بکنه رفتم و چند تا مشت زدم اما جاخالی داد یه اسلحه در آورد و گرفت سمتم که یهو دختره از حرکت ایستاد بعد چند ثانیه مکث افتاد رو زمین آدرین رو پشت سرش دیدم که چوب دستیش رو محکم گرفته بود 

🐈: بانوی من خوبی؟😦 

🐞: آه😯 

🐞: ب...برج 😨 سریع

از زبان آدرین... 

چی برج؟ یهو سایه ای رو روزمین دیدم برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم برج ایفل داشت مستقیم میومد تو صورتم 

🐞: لاکی چارم😠

یهو یه در قابلمه بزرگ افتاد رو سرمون زیرش تاریک بود انگار یه چیزی رو بقل کردم😯 

از زبان مرینت... 

دیدم برج ایفل داره سقوط می‌کنه یاد حرف های نادیا افتادم از قدرتم استفاده کردم یه در قابلمه بزرگ افتاد رو سرمون یهو احساس گرما کردم و بوی عطر خواص از کلمه مخصوص استفاده کردم  

🐞: ...کفشدوزک معجزه‌آسا 😓 

همه چی به حالت عادی برگشت دیدم من...من تو بقل آدرینم😨 

کباب شدم😳 (من : بخورمت؟😐خب چیه خودش گفت کبابه😐)

از بقلش اومدم بیرون تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که در برم 

از زبان آدرین... 

چشمم رو باز کردم دیدم مرینت رو بقل کردم ای خاک تو سرم😣