ماجراجویی عشق 💓 p2
سلام بپر ادامه 👇
از زبان مرینت اومد و کاپوت رو داد بالا یکم باهاش ور رفت و یه چیزی از داخل موتور در آورد و گرفت سمتم اون اون
+ خوشگل خانوم یاد بگیر گیره ی مو تو، تو موتور جا نزاری😏
_ امممم😓
_ پس بریم دیگه دیر نکنیم😓
گیره رو گذاس تو جیبش و گفت
+ نه نمیشه موتور داغ کرده باید یه چند ساعتی وایسیم 😑
_ چیی تو جاده چیکار کنیم آخه😦
+ من چه بدونم😑
+ بریم تو جنگل یه دوری بزنیم 😏
_ اگه گم بشیم چی 😓
+ نمیشیم بیا😏
راهشو کشید و رفت منم بدو بدو رفتم دنبالش وارد جنگل شدیم واقعا زیبا بود یه تپه پر گل دیدم که وسطش یه درخت بود رفتم و یه گل چیدم بوش کردم خیلی خوش بو بود گل هارو به هم گره زدم و یه دست بند از گل واسه خودم ساختم و رفتم کنار درخت نشست اون کله آناناسی هم اومد نشست کنارم یهو درخت شروع به درخشیدن کرد از جامون بلند شدیم
_ اینجا چه خبره 😨
+ نمیدونم 😨
دیگه هیچی ندیدم
از زبان آدرین...
چشمام رو باز کردم نگاهی به دور و بر انداختم کنار درخت بودم که یهو مرینت یادم افتاد از جام بلند شدم نگاهی به دور و برم کردم مرینت نبود یعنی چی این دختر کجاس رفتم پشت درخت رو نگاه کردم مرینت رو زمین افتاده بود
+ مرینت مرینتتتت 😦
بیدار نمیشد از رو زمین بلندش کردم و تو بغلم گرفتمش تا تونستم راه رفتم اما نمیتونستم ماشین رو پیدا کنم از طرفی نگران بلوبری بودم تا این که رسیدم به یه کلبه در زدم و رفتم داخل کسی نبود انگار سال ها کسی نیومده اینجا یه تخت بود مرینت رو گذاشتم رو تخت نمیدونستم چیکار کنم واقعا گیج بودم
خیلی عجیبه مثل یه کابوسه صدای ناله شنیدم رفتم پیش مرینت به هوش اومد
+ خوبی؟😦
_ حس اینو دارم که یکی یه چیز سنگینی کوبیده تو سرم 😐
+ مرینت همین الا باید از اینجا بریم 😦
_ چی ؟ من نمیتونم راه برم😠
+ پس...
از زبان مرینت...
دیدم داره میاد سمتم بعد دستشو دورم حلقه کرد و بلندم کرد😨
_ چیکار میکنی 😠
+ مگه خودت نگفتی نمیتونی راه بری😏
_ ولم کن تو چته😠
+ الان وقت خوبی برای لج بازی نیست باید برگردیم پیش کارا جون 😠